ترجمه مقاله

گیسودار

لغت‌نامه دهخدا

گیسودار. (نف مرکب ) مرکب از: گیسو+ دار (دارنده ).(حاشیه ٔ برهان چ معین ). دارنده ٔ گیسو. گیسو و گیس دار. ذوذؤابه . آنکه مویهای سر وی دراز باشد. (از ناظم الاطباء). || کنایه از سید باشد. (برهان ).به مناسبت آنکه علویان در قدیم گیسو داشتند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مولازاده . (برهان ) (آنندراج ). مولازاده یعنی پسر غلام . (غیاث اللغات ). || پیرزاده . (برهان قاطع) (آنندراج ).
- هفت گیسودار ؛ بنات نعش . هفت اورنگ :
چون دو لشکر درهم افتادند چون گیسوی حور
هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند.

خاقانی .


|| (اِخ ) نام ستاره ای نحس که مانند گیسوی دراز برآید و قدما او را از ثوانی نجوم شمرده و می گفتند بخاری است متصاعد از زمین که چون به کره ٔ نار رسد بسوزد یک سوی آن غلیظ و دیگر سوی تنگ یعنی رقیق بود و سوی رقیق را ذؤابه و سوی غلیظ را ذنب می نامیدند. رجوع به ذوذؤابة شود.
ترجمه مقاله