یابیدن
لغتنامه دهخدا
یابیدن . [ دَ ] (مص ) یافتن . (آنندراج ) :
چو سوی هستی خود راه یابید
سر خود در کنار شاه یابید.
چون ز بند دام باد او شکست
نفس لوامه بر او یابید دست .
گفت تا این رقعه را یابیده ام
گنج نه در رنج درپیچیده ام .
از سفر بیدق شود فرزین راد
وز سفر یابید یوسف صد مراد.
چو سوی هستی خود راه یابید
سر خود در کنار شاه یابید.
عطار.
چون ز بند دام باد او شکست
نفس لوامه بر او یابید دست .
مولوی .
گفت تا این رقعه را یابیده ام
گنج نه در رنج درپیچیده ام .
مولوی .
از سفر بیدق شود فرزین راد
وز سفر یابید یوسف صد مراد.
مولوی .