ترجمه مقاله

یادآوردن

لغت‌نامه دهخدا

یادآوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بخاطر آوردن و متذکر شدن . (ناظم الاطباء). فراموش شده ای را دوباره بخاطر آوردن . تذکر. تذکار. تذکره . اذکار. ادکار. ذکری . ذُکر :
یاد آری و دانی که تویی زیرک و نادان
ور یاد نیاری تو سگالش کن و یادآر.

رودکی .


یادت آور پدرْت را که مدام
گه پلنگمْش بذی و گه خنجک .

معروفی .


یاد نیاری بهر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ .

منجیک .


نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم .

فردوسی .


بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گریاد افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن .

فردوسی .


براندیش از این ای سرانجمن
نباید که یادآوری گفت من .

فردوسی .


بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
ز خسرو چو یاد آوری تا قباد.

فردوسی .


چو عیب تن خویش داند کسی
ز عیب کسان یاد نارد بسی .

فردوسی .


یکی پند آن شاه یاد آورم
ز کژی روان سوی داد آورم .

فردوسی .


چو از پندهای تو یاد آورم
همی از جگرسرد باد آورم .

فردوسی .


اگررزم گرشاسب یاد آوری
همه رزم رستم بباد آوری .

اسدی .


دگر هر که را بد سزا هدیه داد
به نامه بسی پوزش آورد یاد.

اسدی (گرشاسب نامه ص 175).


کس نیارد یاداز آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات .

ناصرخسرو.


چون ز یاران رفته یاد آرم
آه و واحسرتا علی من مات .

خاقانی .


پند آن پیر مغان یاد آورید
بانگ مرغ زندخوان یاد آورید.

خاقانی .


ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.

خاقانی .


از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد.

نظامی .


چو از مرگ بسیار یاد آوری
شکیبنده باشی در آن داوری .
و گر ناری از تلخی مرگ یاد
بدشواری آن در توانی گشاد.

نظامی .


بر آن درگه چوفرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد.

نظامی .


منم کز یاد او پیوسته شادم
که او در عمرها نارد به یادم .

نظامی .


چنین آمده ست آدمی را نهاد
که آرد فرامش کنان را به یاد .

نظامی .


چو اسکندر آسوده شد هفته ای
نیاورد یاد از چنان رفته ای .

نظامی .


تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری .

نظامی .


یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار.

مولوی .


یاد آور از محبتهای ما
حق مجلسها و صحبتهای ما.

مولوی .


بینوایان را به یک لقمه نجُست
یاد نآورد آو ز حَقهای نُخُست .

مولوی (مثنوی ج 3ص 139).


ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گویی یاد آر به دشنامی .

سعدی .


آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
گر کبر منعت می کند کز دوستان یادآوری .

سعدی .


خشت بالین گور یاد آور
ای که سر بر کنار احبابی .

سعدی .


ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمانده یاد آوری .

سعدی .


فارغ نشسته ای به فراخی و کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری .

سعدی .


اگر مرا هنری نیست یا خطائی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یادآری .

سعدی .


میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مراسرشک چو یاقوت در کنار آید.

سعدی .


باشد که خود به رحمت یاد آوری تو ما را
ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد.

سعدی .


در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .

سعدی .


در یاب که نقشی ماند از لوح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی دانم .

سعدی .


عادت بخت من نبود آنکه تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی .

سعدی .


ترا چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری .

سعدی .


همی زنم نفسی سرد بر امید کسی
که یاد نارد از من به سالها نفسی .

سعدی .


الا ای که بر خاک ما بگذری
به خاک عزیزان که یاد آوری .

سعدی .


در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .

سعدی .


چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
بیاد آر محبان باد پیما را.

حافظ.


معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید.

حافظ.


|| به خاطر کسی آوردن شخص یا چیز فراموش شده ای را. تذکیر :
خفتگان را در صبوح آگه کنید
پیل را هندوستان یاد آورید.

خاقانی .


ترا شمامه ٔ ریحان من که یاد آورد
که خلق از آن طرف آرند نافه ٔ مشکین .

سعدی .


چه ناله ها که رسید از دلم به خرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.

حافظ.


ترجمه مقاله