ترجمه مقاله

یادداشتن

لغت‌نامه دهخدا

یادداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بخاطر داشتن . درحافظه داشتن . فراموش ناکرده بودن . در حفظ داشتن . به خاطر سپرده داشتن . متذکر بودن . در حافظه نگاهداری کردن . شواهد زیرین بخاطر داشته بودن از زمان قبل و مداومت بر حفظ در حال و آینده را می رساند :
یادنداری به هر بهاری جدت
توبره داشتی ز بهر سماروغ .

منجیک .


دو دستش پر از خون مادر بزاد
ندارد کسی اینچنین بچه یاد.

فردوسی .


چنین هم برو تا سر کیقباد
همان نامداران که داریم یاد.

فردوسی .


دگر گفت با طوس کای نامدار
یکی پند گویم ز من یاد دار.

فردوسی .


بدو گفت کاین عهد من یاد دار
همه گفت بدگوی را باد دار.

فردوسی .


تو بدرود باش و مرا یاد دار
روان را ز درد من آزاد دار.

فردوسی .


همه یاد دارید گفتار ما
کشیدن بدینگونه تیمار ما.

فردوسی .


چو رفتم ز گیتی مرا یاد دار
به بخشش روان مرا شاد دار.

فردوسی .


درختان که کشته نداریم یاد
بدندان بدو نیم کردند ساد.

فردوسی .


خاصه برتو که تو فزون ز عدد
آفرینهای خواجه داری یاد.

فرخی .


و کاری ساختند که کسی به هیچ روزگاربر آن جمله یاد نداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 41). اقرار کردند که در عمر خویش از چنین جلادت در کس یاد ندارند. (تاریخ بیهقی ص 121). این شاه را بسیار دعا کرد و گفت در عمر خویش آنچه امروز دید یاد ندارد. (تاریخ بیهقی ص 42). و با وی آن کرامات است که خلق یاد ندارند هیچ پادشاهی را مانند آن بوده است . (تاریخ بیهقی ص 40). جده ای بود مرا تفسیر قرآن بسیار یاد داشت . (تاریخ بیهقی ). و شعر جاهلیت بسیار خوانده و یاد داشته . (تاریخ بیهقی ). وی (عبدالرحمن ) گفت با چندین اصوات نادره که من یاد دارم امیر محمد این صوت بسیار از من خواستی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). همگان بپسندیدند و نسخت کردند و من نیز یاد داشتم و نسخت کرده بودم اما از دست من بشده است . (تاریخ بیهقی ص 121). ای ابوالقاسم یاددار که قوادی به از قاضی گری است . (تاریخ بیهقی ).
ز حجت این سخنها یاد می دار
که در یمگان نشسته پادشه وار.

ناصرخسرو.


و این ارمیا توریة یاد داشتی . (قصص الانبیاء ص 178). و گفت عزیز توریة یادداشت و ما را توریة فراموش شده است . (قصص الانبیاء ص 184).
می نشاط زمانه بیاد ملک تو خورد
از آنکه ملکی چون تو فلک ندارد یاد.

مسعودسعد.


تو شاه رادی و در دهر شاهی و رادی
نه چون تو بیند شاه ونه چون تو دارد یاد.

مسعودسعد.


یاد داری که وقت آمدنت
همه خندان بدند و تو گریان .

سنایی .


از هستی خود که یاد دارم
جز سایه نماند یادگارم .

خاقانی .


مبادا ز تو جز تو کس یادگار
وزین یادگار این سخن یاددار.

نظامی .


بِه گر سخنم به یاد داری
وز عمر گذشته یاد ناری .

نظامی .


تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری .

نظامی .


پیرزنان را به سخن شاد دار
وین سخن از پیرزنی یاد دار.

نظامی .


یاد می داری که با ما جنگ در سرداشتی
رای رای تست خواهی جنگ و خواهی آشتی .

سعدی .


یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم از من بیاد دار این پند.

سعدی .


همی یاد دارم ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر.

سعدی .


ز عهد پدر یاد دارم همی
که باران رحمت بر او هردمی .

سعدی .


ز راوی چنین یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر.

سعدی .


سخن ماند از عاقلان یادگار
ز سعدی همین یک سخن یاددار.

سعدی .


چنین دارم از پیر داننده یاد
که شوریده ای سر به صحرا نهاد.

سعدی .


چنین یاد دارم که سقای نیل
نکرد آب بر مصر سالی سبیل .

سعدی .


یاد دارم که مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد. (گلستان سعدی ). یاد دارم که در ایام جوانی گذری داشتم به کویی ... (گلستان سعدی ). یاد دارم که با کاروانی همه شب رفته بودم . (گلستان سعدی ). یاد دارم که در ایام پیشین من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم . (گلستان سعدی ). شبی یاد دارم که یاری عزیز از در درآمد. (گلستان سعدی ).
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیربلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می کنم .

حافظ.


ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه و افسون هزار دارد یاد.

حافظ.


- به یاد داشتن ؛ به خاطر داشتن . در حافظه داشتن :
بر آنسان بزرگی کس اندر جهان
ندارد به یاد از کهان و مهان .

فردوسی .


به مردی و دانش به فر و نژاد
چنو پادشا کس ندارد به یاد.

فردوسی .


که چندین سپه سر به ایران نهاد
که کس در جهان آن ندارد به یاد.

فردوسی .


پسند بزرگان فرخ نژاد
ندارد جهان چون تو شاهی به یاد.

فردوسی .


به ایرانیان گفت مهران ستاد
همی داشت این داستانها به یاد.

فردوسی .


بخفت او و از دشت برخاست باد
که کس باد از آن سان ندارد به یاد.

فردوسی .


بپرسیدی از من نشان قباد
تو این نام را از که داری به یاد.

فردوسی .


بماند چنین شاه با مهر و داد
ندارد جهان چون تو خسرو به یاد.

فردوسی .


بپرسیدم از پیر مهران ستاد
کز آن روزگاران چه داری به یاد.

فردوسی .


بپرسیدمش تا چه دارد بیاد
ز هرمز که بنشست بر تخت داد.

فردوسی .


ترجمه مقاله