ترجمه مقاله

یارمند

لغت‌نامه دهخدا

یارمند. [ م َ ] (ص مرکب ) (از «یار» +پساوند «مند») دوست و اعانت کننده و یاری دهنده . (برهان ). یاور و یاوری ده . (انجمن آرا). ممد و معاون و یاریگر. (آنندراج ). مساعد. مددکار. معین :
هرکه را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.

خسروی .


تو با او برو بر ستور نوند
همش راهبر باش و هم یارمند.

فردوسی .


چو باشید با من بدین یارمند
نمانم بکس تاج و تخت بلند.

فردوسی .


مرا گر بود اندرین یارمند
بگردانم این رنج و درد و گزند.

فردوسی .


مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند.

فردوسی .


نگهدار تاج است و تخت بلند
ترا بر پرستش بود یارمند.

فردوسی .


گر ایدونکه باشی مرا یارمند
که از خویشتن بازدارم گزند.

فردوسی .


گزین کرد از آن سرکشان مرد چند
که باشند بر نیک و بد یارمند.

فردوسی .


به دارنده ٔ آفتاب بلند
که باشم شما را بدو یارمند.

فردوسی .


نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من به بد یارمند.

فردوسی .


ترا بود در جنگشان یارمند
کلاهت برآمد به ابر بلند.

فردوسی .


که باشد در این ره که بد یارمند
که رستی ز دست سپه بی گزند.

اسدی (گرشاسبنامه ص 194).


رَه نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشرو
بازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار.

مسعودسعد.


وگرش بخت یارمند بود
نامبردار و ارجمند بود.

اوحدی .


ترجمه مقاله