ترجمه مقاله

یاز

لغت‌نامه دهخدا

یاز. (نف مرخم ) نموکننده و بالنده ، چه درختی که ببالد گویند «یازید» یعنی بالید. (برهان ) (آنندراج ). بالنده و نموکننده . (ناظم الاطباء). || دست به چیزی دراز کردن را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). دست دراز کننده برای گرفتن چیزی . (ناظم الاطباء). || قصد و اراده کننده . (برهان ) (آنندراج ). آنکه اراده می کند و قصد می کند. (ناظم الاطباء). قصدکننده . (شرفنامه ). اما یاز در این معانی صفت فاعلی ، ریشه ٔ مضارع یا اسم فعل یازیدن است و به صورت غیر ترکیبی نیز مورد استعمال ندارد و در ترکیب به کار می رود چنانکه در دیریاز، دست یاز، تندیاز. || پیماینده . (برهان ) (آنندراج ). پیماینده و اندازه کننده . پیماینده ٔ مساحت .(ناظم الاطباء). || خمیازه کشنده و دراز کشنده . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) پیمودن . (برهان ) (آنندراج ). پیمایش مساحت . (ناظم الاطباء). || قصد و اراده و آهنگ . (ناظم الاطباء). || (اِ) دهقان و روستایی . || درختی که بگستراند شاخه های خود را. || گام و قدم . (ناظم الاطباء). || به معنی ارش هم آمده است و آن مقداری باشد از سرانگشتان دست تا آرنج که به عربی مرفق خوانند. (برهان ) (آنندراج ). ارش یعنی فاصله ٔ میان سرانگشت دست تا آرنج . (ناظم الاطباء) :
به چاه سیصدیازم چنین من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصدیاز.

شاکر بخاری .


کمندش بیاورد هشتادیاز
به پیش خود اندر فکندش دراز.

فردوسی .


ارش پنجصد بود بالای او (سد اسکندر)
چو نزدیک صد یاز پهنای او.

فردوسی .


گرازان بیامد بسان گراز
درفشی برافراخته هشت یاز.

فردوسی .


یکی خانه دیدند پهن و دراز
برآورده بالای او چند یاز.

فردوسی .


مرحوم دهخدا در یکی از یادداشتهای خود درباره ٔ معنی اخیر «یاز» چنین نوشته اند: در لغت نامه ها در معانی این کلمه از جمله ارش را آورده اند و ظاهراً غلط است . کلمه ای که به معنی ارش است «باز» با باء موحده است نه یاز با یاء تحتانی . سوزنی شاعر برای نمودن قوت طبع در قصایدخود معمولاً کلمه ای را در معانی مختلف آن پیاپی قافیه می کند و از آن جمله همین کلمه ٔ باز است در ابیات زیر:
دم منازعت توشها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز
که خواند تخته ٔ عصیان تو که در نفتاد
ز تخت پنجه پایه بچاه پنجه باز
که رفت بر ره فرمان تو کزان فرمان
رمیده بخت بفرمان او نیامد باز
همای عدل تو چون پروبال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
و در قصیده ٔ دیگر به همین قافیه گوید:
در پناه پهلوان کبک و تذرو آرد برون
چوزگان دانه چین از بیضه ٔ شاهین و باز
بی بدل صدری و رای تو بدل داند زدن
تخت پنجه پایه بر اعدا به چاه شست باز
ملک توران مهره کردار است بر روی بساط
رای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز
پیر پرور دایه ٔ لطف تواست آنکو نکرد
هیچ دانا را ز لطفی تا به پیری شیر باز
کرد ره گم کرده بودم در فراقت صدر تو
کرد ره گم کرده را جاهت به راه آورد باز.
و دلیل دیگر بودن باژ و باج به همین معنی است که صورت دیگر از باز باشند - انتهی . و رجوع به بازشود. بنابراین در شعر شاکر بخاری و سه شعر فردوسی کلمه ٔ «یاز» باید به باز تصحیح شود و در آن صورت اینجا شاهد نمی تواند باشد.
ترجمه مقاله