ترجمه مقاله

یاور

لغت‌نامه دهخدا

یاور. [ وَ ] (ص ، اِ) یاری دهنده و مددکار. (برهان ). مددکار. (آنندراج ). یاری ده . (شرفنامه ٔ منیری ). معین و یاری دهنده و اعانت کننده و معاون و مددکار و دوست و موافق . (ناظم الاطباء). ناصر. نصیر. ولی . یار. ظهیر :
وزان پس چنین گفت کای یاوران
پلنگان جنگی و نام آوران .

فردوسی .


به ایران مرا کار از این بهتر است
همم کردگار جهان یاور است .

فردوسی .


که بیچارگان را همی یاوری
به نیکی بهر داوران داوری .

فردوسی .


همه بوم با من بدین یاورند
اگر کهترند و اگر مهترند.

فردوسی .


بزرگان کشور همه یاورند
چه یاور همه بنده و چاکرند.

فردوسی .


پذیره شدندش سواران سند
همان جنگ رایاور آمد ز هند.

فردوسی .


ز گیتی به پیش سکندر شدند
بدان کار بایسته یاور شدند.

فردوسی .


یکی بیم آزرم و شرم خدای
که تا باشدت یاور و رهنمای .

فردوسی .


همه شهر با من بدین یاورند
جز آنها که بددین و بدگوهرند.

فردوسی .


که با تو در این کار یاور بُوَم ْ
به هر ره که خواهی تو رهبر بُوَم ْ.

فردوسی .


شاهی است مرا یاور با عدل عمر همدل
بندیش از او گر هش داری و بصر داری .

فرخی .


نه کسش یاور و نه ایزد یار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388).


بزرگانْش ْ گفتند کز بیش و کم
اگر بخت یاور بود نیست کم .

اسدی .


دنیا خطر ندارد یک ذره
سوی خدای داور بی یاور.

ناصرخسرو.


نیک یاوری است مال بر پرهیزکاری . (کیمیای سعادت ). [ بخت نصر ] مردم را بکشت و در مسجد افکند و جمله کودکان را اسیر کردو برده و ملک الروم با وی یاور بود بدین کار. (مجمل التواریخ ).
یاور من فتح و نصرت باشد اندر کارزار
تا بود در فتح و نصرت تیغ او یاور مرا.

معزی .


جهان چاکر زمان بنده ظفر حاجب طرب ساقی
خرد مونس فلک یاور ملک تدبیرگر بادت .

معزی .


کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
یارب مگر سعادت یاور نمی شود.

خاقانی .


ملک و عقل و شرع زیر خاتم و کلک تو باد
کاین سه راز اقبال این دو تخت یاور ساختند.

خاقانی .


شیران شده یاوران رزمت
اقبال تو نجد یاوران را.

خاقانی .


خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو
یاور خاقان چین شِفْقَت ِ عام تو باد.

خاقانی .


ورش چرخ یاور بود بخت پشت
برهنه نشاید به ساطور کشت .

سعدی .


کسی گفت عزت به مال اندر است
که دنیا ودین را درم یاور است .

سعدی .


بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران .

سعدی (بوستان ).


یاوران آمدند و انبازان
هریک از گوشه ای برون تازان .

سعدی (هزلیات ).


خدایش نگهبان و یاور بود.

سعدی (بوستان ).


رای پیرت گرچه باشدیاور اندر کارها
لیک چون بخت جوانت در جهان یاری نخاست .

ابن یمین .


سلامتترین موضعها قصبه ٔ قم باشد که از آن انصار و یاوران کسی که بهترین مردم است ... بیرون آید. (تاریخ قم ص 90).
- بی یاور ؛ آن که مساعد و مددکار ندارد :
دنیا خطر ندارد یک ذره
سوی خدای داور بی یاور.

ناصرخسرو.


معاذ اﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.

ناصرخسرو.


جهان را بنا کرد از بهر دانش
خدای جهاندار و بی یار و یاور.

ناصرخسرو.


- خردیاور ؛ آن که خردش او را یاری کند :
خردمندخویا خردیاورا.

نظامی .


|| معاونت و اعانت . (ناظم الاطباء). || دسته ٔ هاون . (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء).یانه :
قدر از سر گرز او ساخت یاور
قضا ازسر خصم او کرد هاون .

نزاری قهستانی (از جهانگیری ).


گرچه یارانم بسر بر می زنند
یاورند ایشان و من چون هاونم .

نزاری قهستانی (از جهانگیری ).


|| نام روز دهم از هر ماه . (برهان ) (آنندراج ). دهم روز از ماه . (شرفنامه ) . || داروغه ٔ توپخانه . (سفرنامه ٔ شاه ایران ، از آنندراج ). || درجه ٔ نظامی که سابق در ارتش معمول بود و بجای آن کلمه ٔ سرگرد برگزیده شد.درجه ای فروتر از درجه ٔ سرهنگ دوم و برتر از سلطان (سروان ).
ترجمه مقاله