ترجمه مقاله

یخ بسته

لغت‌نامه دهخدا

یخ بسته . [ ی َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) افسرده . فسرده . یخ کرده . (یادداشت مؤلف ). منجمدشده و مانند یخ فسرده شده . (ناظم الاطباء) :
رهی دراز در او جای جای یخ بسته
در این دو خاک به کردار راه کاهکشان .

مسعودسعد.


در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب ِ یخ بسته آتش انگیزد.

نظامی .


و رجوع به یخ بستن شود.
ترجمه مقاله