ترجمه مقاله

یرغو

لغت‌نامه دهخدا

یرغو. [ ی َ ] (ترکی / مغولی ، اِ) شاخی میان تهی که آن را مانند نفیر نوازند. (یادداشت مؤلف ) : رنگی عجم صوفی قلندری بوده که قریب سیصد قلندر با اومی بوده اند و بارها با حاکم شهر یاغی شده و بر بالای بام لنگر رفته یرغو کشیده اند و دیگر به تسلی و تدارک او را به صلاح آورده اند. (مزارات کرمان صص 59 - 60). || در تداول مردم خوارزم ، نزاع . خصومت . (یادداشت مؤلف ). خصومت و ستیزگی و مناقشه و نزاع . (ناظم الاطباء). || حکومت . قضا. داوری . قضاوت . ترافع. یارغو. محاکمه . (یادداشت مؤلف ). به مغولی به معنی عدلیه و استنطاق و مرافعه ٔ مدعی و مدعی علیه و قانون است . (از حاشیه ٔ قزوینی بر دیوان حافظ ص 205). لغت مغولی است به معنی مرافعه و دادخواهی . (از حاشیه ٔ شادروان فروزانفر بر فیه مافیه ص 284) :
بر من که شدم ایل غمت جور مکن بیش
ورنه من و یرغوی الغخان ممالک .

وصاف الحضرة.


- یرغو بردن ؛ داوری بردن :
گر بیوفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را.

سعدی .


به حکم چشم ترک او نهادم سر چو دانستم
که سر بیرون نشایدبرد از یرغوی این ترکان .

اوحدی .


- یرغو پرسیدن ؛ بازپرسی کردن . به خصومت و داوری رسیدگی نمودن : خواندمیر ذیل حالات پسران یافث بن نوح آرد: روس (پسر یافث ) بغایت بی آزرم بود و رسم یرغو پرسیدن اختراع کرد. (حبیب السیر جزو اول ج 3 ص 3). چون ملک فخرالدین بپرسیدن یرغوی ایشان پرداخت همه انکار کردند. (رجال حبیب السیر ص 54).
- به یرغو رفتن ؛ به داوری رفتن :
به یرغو می توان رفتن ز دست او ولی ترسم
وفای او بنگذارد که در یرغو سخن گویم .

اوحدی .


- به یرغو کشیدن کسی را ؛ به محاکمه کشیدن او :
به یرغو کشیدی گنه کار را
سرش ساختی افسر دار را.

؟ (تاریخ غازانی ص 5).


|| محکمه . دادگاه . (یادداشت مؤلف ).لفظ مغولی است به معنی مرافعه و دادخواهی . (حاشیه ٔ فیه مافیه ) : تتاران نیز حشر را مقرند و می گویند یرغویی خواهد بودن . فرمود که دروغ می گویند می خواهند که خود را با مسلمانان مشارک کنند که یعنی ما نیز می دانیم و مقریم . (فیه مافیه ص 65 س 14). || سرهنگ و چاووش و شحنه . (ناظم الاطباء). سرهنگ . شحنه . (مدارالافاضل ). یاغور. قاضی . داور. یارغو. یاغورچی .(یادداشت مؤلف ) :
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم .

حافظ.


|| حکم و فرمان . || نظام و ترتیب . || (ص ) ممنوع و بازداشت شده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله