ترجمه مقاله

یسار

لغت‌نامه دهخدا

یسار. [ ی َ ] (ع اِ) دست چپ . ج ، یُسر، یُسُر. (از ناظم الاطباء) (غیاث ). دست چپ ، و اسار لغتی است در آن . (منتهی الارب ). دست چپ . (دهار) (مهذب الاسماء). دست چپ از دو دست تن آدمی . (یادداشت مؤلف ) :
یمن همه بزرگان اندر یمین اوست
یسر همه ضعیفان اندر یسار او.

فرخی .


بس یسار و یمین که زی تو رسد
از یمین تو با یسار شود.

مسعودسعد.


یک ساعته سخای یمین و یسار تو
دریا و کوه را ببرد غنیت و یسار.

سوزنی .


چو تیغ شاهی شایسته ٔ یمین تو شد
نگین سلطنت اندر خور یسار توباد.

سوزنی .


شاهین صیت تست پرنده به شرق وغرب
از کفه ٔ یمینت و از کفه ٔ یسار.

سوزنی .


دارد یمین تو به سخا بیعت و یمین
خلق از یسار تو شده با غنیت و یسار.

سوزنی .


این یمین مراست جای یمین
وان یسار مراست جای یسار.

خاقانی .


هست ترا ملک و دین تخت و نگین و قلم
هست ترا یمن و یسر جفت یمین و یسار.

خاقانی .


- یسار از یمین شناخته یا یمین از یسار دانستن ؛ دست چپ و راست را از یکدیگر بازشناختن . به مرحله ٔ شناختن و تمیز دادن اشیاء رسیدن :
بی بذل زر نبود یمین و یسار تو
تا تو یمین خویش بدانستی از یسار.

سوزنی .


به خاکپای تو گفتم یمین غیر مکفر
از آن زمان که بدانستم از یسار یمین را.

سعدی .


و رجوع به دست شود.
|| طرف چپ . (آنندراج ).چپ . اسار. سوی چپ . خلاف یمین . (یادداشت مؤلف ). چپ که در برابر راست است . (برهان ) :
تو آن شهی که ترا هرکجا شوی شب و روز
همی رود ظفر و فتح بر یمین و یسار.

فرخی .


چوبازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر و ظفر و فتح بر یمین و یسار.

فرخی .


همی فکند به تیر و همی گرفت به یوز
چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار.

فرخی .


کی بود کان خسرو پیروزبخت آید ز راه
بخت و نصرت بر یسار و فتح و دولت بر یمین .

فرخی .


هر جایگه که روی نهد بخت بر یسار
هر جایگه که حرب کند فتح بر یمین .

فرخی .


گردان در پیش روی بابزن و گردنا
ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین .

منوچهری .


پس و پیشش یسارت با یمین چون شیب با بالا
به اوج گنبد گردون نشان دارد ز شش ارکان .

ناصرخسرو.


تا مژه برهم زنی چون مژه باهم کنی
رایت دین بر یمین آیت حق بر یسار.

خاقانی .


این کعبه را خدای ظفر دریمین نهاد
وان کعبه را خلیل حجر در یسار کرد.

خاقانی .


این یمین مراست جای یمین
وان یسار مراست حرز یسار.

خاقانی .


هر طرب را مقابل است کرب
هر یمین را مقابل است یسار.

خاقانی .


قرب بیست سال به مدد این فتنه ماده ٔ این محنت در تزاید بود تا خاندانهای قدیم برفت و در هیچ یمین و یسار بنماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). لشکر بهار بریمین و یسار پر در پرزده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 101). وادی ایمن عالم علوی را خواهد و هر کجا یمین و یمن افتد همین باشد و یسار و ایسر عالم سفلی را خواهد. (از مصنفات شیخ اشراق ج 2 ص 280).
آن چنانکه جان بپرد سوی طین
نامه پَرَّد از یسار و از یمین .

مولوی .


به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه بیقرارانند.

حافظ.


|| (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث ) (دهار) (از متن اللغة). فراخ دستی . (دهار). ثروت . (غیاث ). فراخ عیشی . یسارة. (از منتهی الارب ) :
بس کسا کز دولت تو گشت با ملک و سپاه
بس کسا کز خدمت تو گشت با یمن و یسار.

فرخی .


من بنده را که خدمت من بیست ساله است
از فر خدمت تو پدید آمده یسار.

فرخی .


تا این جهان به جای است او را وقار باشد
او با سرور باشد او با یسار باشد.

منوچهری .


یارب هزارسال ملک را بقادهی
در عز و درسلامت و در یمن و در یسار.

منوچهری .


نه بی اکرام تو جان را توان است
نه بی انعام تو کان را یسار است .

مسعودسعد.


از داده ٔ تو اکنون چندانکه بنده راست
کس را یسار و مال و ضیاع و عقار نیست .

مسعودسعد.


با جود یمین تو سنگ نارد
چندانکه زمانه یسار دارد.

مسعودسعد.


که پیش همت بونصر پارسی گه بذل
به نیم ذره نسنجد یسار آتش و آب .

مسعودسعد.


دارد یمین تو به سخا بیعت و یمین
خلق از یسار تو شده با غنیت و یسار.

سوزنی .


یک ساعته سخای یمین و یسار تو
دریا و کوه راببرد غنیت و یسار.

سوزنی .


این نجم الدین محمد در اعمال و اشغال سلطانیان خوض کرد و ثروتی و یساری او را مساعدت نمود. (تاریخ بیهق ص 126).
ماه نو کن قدح چو هست توان
در شفق گیر می چو هست یسار.

خاقانی .


در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات به مکنت و یسار... درگذشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 250). به یسار و کثرت مال از همه گذشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 401).به قدر بسندش یساری بود
کند کاری ار مرد کاری بود.

نظامی .


در کف این ملک یساری نبود
در ره این خاک غباری نبود.

نظامی .


از سواد شب برون آرد نهار
وز کف معسر برویاند یسار.

مولوی .


ثروت و یسار و فراخ دستی و حال و کار... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 75).
- امثال :
زانکه سنگ آن را بود کز سیم و زر دارد یسار .

سیفی نیشابوری (از امثال و حکم ).


- با یسار شدن ؛ توانگر شدن . غنی و ثروتمند گردیدن :
بس یسار و یمین که زی تو رسد
از یمین تو با یسار شود.

مسعودسعد.


|| کثرت و فراوانی و بسیاری . (ناظم الاطباء). || آسانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ترجمه مقاله