ترجمه مقاله

یسل

لغت‌نامه دهخدا

یسل . [ ی َ س َ ] (ترکی ، اِ) جناح لشکر. (ناظم الاطباء). یسال . فوج . (آنندراج ). پره ٔ فوج . (غیاث ). صف چهارتا چهارتا. صف . (یادداشت مؤلف ).
- یسل بستن ؛ صف بستن . (یادداشت مؤلف ) : چرخچیان لشکر ظفرقرین ... در کنار اردو یسل بسته پیش نیامدند. (عالم آرا).
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسل .

سنجر کاشی (از آنندراج ).


- یسل کشی ؛ حمله . هجوم بر سر کسی . (یادداشت مؤلف ).
- یسل کشیدن به سر کسی ؛ در تداول عامه ، به قصد زدن یا دشنام گفتن به شتاب به سوی کسی رفتن . با خشم و غضب برای گفتن الفاظی درشت و خشن یا مطالبه ٔ امری صعب به سوی او رفتن . (یادداشت مؤلف ). یَسَر کشیدن .
ترجمه مقاله