ترجمه مقاله

یسیر

لغت‌نامه دهخدا

یسیر. [ ی َ ] (ع ص ) آسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار) (غیاث ) (مهذب الاسماء). سهل . هین . آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف ).
- یسیر کردن ؛ آسان کردن . سهل گردانیدن :
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر.

منوچهری .


گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296).
|| اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (دهار) (غیاث ). کم . قلیل . بکی . نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف ) : طبع بهیمی را که داعیه ٔ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54). || قمارباز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله