ترجمه مقاله

یشک

لغت‌نامه دهخدا

یشک . [ ی َ ] (اِ) دندان بزرگ بود از آن ِ ددان . (لغت فرس اسدی ). چهار دندان بزرگ پیشین بهایم و سباع . (یادداشت مؤلف ). ناب و دندان بزرگ جانوران سبع و وحشی . (ناظم الاطباء). دندان بزرگ شیر و فیل و گرگ و اسب و سگ که به عربی ناب و به هندی کچلی وکیلا گویند. (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دندان نیش را گویند و آن را به تازی ناب خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ) (برهان ) :
یشک نهنگ دارد دل را همی خشاید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.

رودکی .


یکی زشترو بود و بالا دراز
سر و گردن و یشک همچون گراز.

فردوسی .


نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.

فرخی .


پیل قوی تن ز یشک یاری خواهد
تو ز دو بازوی خویش خواهی یاری .

فرخی .


آن کجا تیغش بر کرگ فرود آرد یشک
آن کجا گرزش بر فیل فروکوبد یال .

فرخی .


نهیب هیبت او صید زنده بستاند
ز یشک پیل دمان و ز چنگ شیر عرین .

فرخی .


مظفری که به اندیشه کین تواند توخت
ز پیل آهن یشک و ز شیر آهن خای .

فرخی .


بسپاریم دل به جستن جنگ
در دم اژدها و یشک نهنگ .

عنصری .


به زخم پای ایشان کوه دشت است
به زخم یشک ایشان دشت شدیار.

عنصری .


سر زانو بسان فرضه ٔ تیر
از او آویخته خرطوم پیلان
دو یشک آهنین بینی مر او را
زده آن یشک را برپای ایوان .

روزبه لاهوری .


خطا شد خشت و آمد خوک چون باد
به دست و پای خنگ شه درافتاد
به تندی زیر خنگ اندر بغرید
بزد یشک و زهارش را بدرید
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشک روانگیر.

(ویس و رامین ).


چو تاریک غاری دهن پهن باز
دو یشکش چو شاخ گوزنان دراز.

اسدی .


دو گوشش چو دو پرده پهن و دراز
برون رسته دندان چو یشک گراز.

اسدی .


همه یشک خرطوم پیلان زند
چو خشت دلیران و خم کمند.

اسدی .


دو دندانش از یشک پیلان فزون
بیفکند پیشش چو عاجین ستون .

اسدی .


به آتش خرسندی یشکش بسوز
بر در پرهیزش بر دار کن .

ناصرخسرو.


دهر ترا می به یشک مرگ بخاید
چاره ٔ آن ساز خیره ژاژ چه خایی
چاره ندانم ترا جز آنکه به طاعت
خویشتن از مرگ و یشک او برهایی .

ناصرخسرو.


چنگل شیر آمد شمشیر شیر
یشکش چون تیر تو با هیبت است .

ناصرخسرو.


در خواب عدوی تو نبیند شب
جز چنگ پلنگ و یشک اژدرها.

مسعودسعد.


این سست پنجه گشته از آن بازوی قوی
وان کندیشک مانده از آن خنجر یمان .

مسعودسعد.


از درازی وعده ٔ امید فرسوده شود
پیل را خرطوم و دندان شیر را چنگال و یشک .

سوزنی .


بر سبیل رشوت آرد پیش تو گاه طعان
بر طریق فدیت آرد پیش تو گاه ضراب
رنگ چشم و گور سم و زاغ بال و مار پوست
کرگ شاخ و پیل یشک و ببر چنگ و شیر ناب .

عبدالواسع جبلی .


ریگش چو نیش کژدم و سنگش چو یشک مار
زین طبع راعقوبت و زان عقل را فغان .

سیدحسن غزنوی .


سر شمشیر او برنده ٔچنگال شیر آمد
سر پیکان او سنبنده ٔ یشک گراز آمد.

امیرمعزی .


|| نیشتر و یا ابزاری مانند آن . (ناظم الاطباء). || شبنم . (از ناظم الاطباء) (برهان ). به این معنی پشک است و یشک مصحف آن می باشد. (یادداشت لغتنامه ). || (ص ) خالص و بی آمیغ و بی غش . (برهان ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله