ترجمه مقاله

یل

لغت‌نامه دهخدا

یل . [ ی َ ] (ص ، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان ). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) :
گر این هفت یل را به چنگ آوریم
جهان پیش کاووس تنگ آوریم .

فردوسی .


بیامد سوی کاخ دستان فراز
یل پهلوان رستم سرفراز.

فردوسی .


مگر پور دستان سام یلی
گزین نامور رستم زابلی .

فردوسی .


به روز نبرد آن یل ارجمند
به تیغ و به تیر و به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پای و دست .

فردوسی .


جایی که برکشند مصاف از پی مصاف
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان .

فرخی .


حاجت آمد به معاونت یلان غور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115).
از آن ده دلاور یل نامدار
که سالار بد هریکی بر هزار.

اسدی .


یلی شد که در خم خام کمند
گسستی سر ژنده پیلان ز بند.

اسدی .


چو عهد عدو جرم آفاق تیره
چو تیغ یلان روی مریخ احمر.

ناصرخسرو.


بخاستند یلان سپاه تو هریک
چو طوس و نوذر و گرگین و بیژن و میلاد.

مسعودسعد.


هر کجا هست در اسلام یکی مهتر چیر
هر کجا هست در اسلام یکی سرور یل .

امیرمعزی .


در رزم یلان پی نبردند
در بزم سران پی کلاهند.

خاقانی .


ای خدیو ماه رخش ، ای خسرو خورشیدچتر
ای یل بهرام زهره ، ای شه کیوان دها.

خاقانی .


کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش
یال یلان و گردن گردان شکستنش .

خاقانی .


سحرگهی که یلان تیغ برکشند چو صبح
به عزم رزم کنند از برای کینه یساق .

خاقانی .


فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید.

خاقانی .


چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری .

نظامی .


یلان کماندار و نخجیرزن
غلامان باترکش و تیرزن .

سعدی .


چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.

نظام قاری .


|| تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. (ناظم الاطباء). || رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. (برهان ). یله و رهاکرده ومطلق العنان . (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ).یله . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یله شود. || اسبی که در فراخی چرا می کند. (ناظم الاطباء). || چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند. || چیزی که از چیزی برآمده باشد. (برهان ). || دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ). دل فارغ از غم و اندیشه بود. (فرهنگ جهانگیری ). || سود و فایده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله