یونس
لغتنامه دهخدا
یونس . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن متی . ذوالنون . (دهار) (مجمل اللغة). نام پیغمبری که به تازی ذوالنون نیز گویند. (از ناظم الاطباء). نام پیغامبری از بنی اسرائیل که پس از سلیمان (ع ) بر اهل نینوی مبعوث شدو بی فرمان از میان قوم برفت و برای این ترک اولی ماهی نون او را بیوبارید و چهل روز در شکم ماهی بماند و سپس توبه کرد و خدای تعالی توبه ٔ او برآورد و نافرمانی او ببخشید و از شکم ماهی رهایی داد. به همین سبب او را ذوالنون و صاحب الحوت لقب داده اند که به معنی خداوند ماهی و همدم ماهی باشد و در قرآن کریم بدین دولقب از وی یاد شده است . (یادداشت مؤلف ). خداوند وی را مأمور فرمود که رفته برضد نینوی نبوت نماید (هنگام سلطنت یربعام دوم یا در سال 825 ق .م .). آن حضرت بسیار ساعی بود که از این مأموریت استعفا دهد. برای فرار سوار کشتی شد اما به طوفان عظیمی مبتلا و به خواهش خودش به دریا انداخته شد و ماهی عظیمی وی را بلعید و پس از سه روز به ساحلی که محتملاً به صیدون نزدیک بود افکند. و دوباره مأموریت یافت و به نینوی رفت و به هدایت قوم پرداخت ، ولی به سبب تأثیر نکردن تبلیغش متأثر و منفعل شد و در نتیجه خداوند لطف خود دوباره از او بازگرفت . عموم مفسرین او را نخستین پیغمبر قانونی دانسته اند که از مدتها پیش از مأموریت نینوی در اسرائیل نبوت نموده است . (از قاموس کتاب مقدس ). ناصرخسرو درباره ٔ قبر یونس نوشته است : چون از زیارت آن موضع [ کوهی که در نزدیکی شهر طبریه قرار دارد ] برگشتم به دیهی رسیدم که آن را کفرکنه می گفتند و جانب جنوب این دیه پشته ای است و بر سر آن پشته صومعه ای ساخته اند نیکو و دری استوار بر آنجا نهاده و گور یونس نبی علیه السلام در آنجاست . (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 22) : ماینبغی لعبد أن یقول أنا خیر من یونس بن متی . (حدیث نبوی ، صحیح مسلم ج 7 صص 101-102).
یکی یعقوب بِن اسحاق و دیگر یوسف چاهی
سیم ایوب پیغمبر، چهارم یونس متی .
یونس به بطن ماهی و یوسف میان چاه
موسی میان تیه و محمد میان غار.
من ز بلخ آن چنان شدم به سرخس
به بلا و عنا و حسرت و هم
که گنه کار یونس بن متی
به سوی نینوی ز ساحل یم .
مستغرق نعیم وی اند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون یونس از نهنگ .
ازدلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم
بر حوت یونسی به تماشا برافکند.
چون ماهی ار بریده زبانی دلت به جاست
دل در تو یونس است زبان دان صبحگاه .
ماهی چو صدف گرش فروخورد
چون یونسش از دهان برافکند.
چون یوسف از دلو آمده در حوت چون یونس شده
از حوت دندان بستده بر خاک غبرا ریخته .
گفت پیغمبر که معراج مرا
نیست از معراج یونس اجتبا.
وقت است خوش آن راکه بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس .
قضا نقش یوسف جمالی نکرد
که ماهی گورش چو یونس نخورد.
نینوی بر کنار دجله نهاده اند، دورش شش هزار گام است و مشهدیونس پیغمبر در قبلی آن شهر است و از شهر تا آن مشهد هزار گام است بی کم و زیاد. (از نزهةالقلوب ج 3 ص 106).
- یونس در (اندر) دهان ماهی شدن ؛ کنایه از رفتن روز و آمدن شب باشد . (برهان ) (آنندراج ) :
یونس اندر دهان ماهی شد
همچنان مونس الهی شد .
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و قاموس کتاب مقدس و تاریخ گزیده صص 58-59 شود.
یکی یعقوب بِن اسحاق و دیگر یوسف چاهی
سیم ایوب پیغمبر، چهارم یونس متی .
منوچهری .
یونس به بطن ماهی و یوسف میان چاه
موسی میان تیه و محمد میان غار.
امیرمعزی .
من ز بلخ آن چنان شدم به سرخس
به بلا و عنا و حسرت و هم
که گنه کار یونس بن متی
به سوی نینوی ز ساحل یم .
سنایی .
مستغرق نعیم وی اند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون یونس از نهنگ .
سوزنی .
ازدلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم
بر حوت یونسی به تماشا برافکند.
خاقانی .
چون ماهی ار بریده زبانی دلت به جاست
دل در تو یونس است زبان دان صبحگاه .
خاقانی .
ماهی چو صدف گرش فروخورد
چون یونسش از دهان برافکند.
خاقانی .
چون یوسف از دلو آمده در حوت چون یونس شده
از حوت دندان بستده بر خاک غبرا ریخته .
خاقانی .
گفت پیغمبر که معراج مرا
نیست از معراج یونس اجتبا.
مولوی .
وقت است خوش آن راکه بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس .
سعدی .
قضا نقش یوسف جمالی نکرد
که ماهی گورش چو یونس نخورد.
سعدی (بوستان ).
نینوی بر کنار دجله نهاده اند، دورش شش هزار گام است و مشهدیونس پیغمبر در قبلی آن شهر است و از شهر تا آن مشهد هزار گام است بی کم و زیاد. (از نزهةالقلوب ج 3 ص 106).
- یونس در (اندر) دهان ماهی شدن ؛ کنایه از رفتن روز و آمدن شب باشد . (برهان ) (آنندراج ) :
یونس اندر دهان ماهی شد
همچنان مونس الهی شد .
سعدی .
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد.
سعدی (گلستان ).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و قاموس کتاب مقدس و تاریخ گزیده صص 58-59 شود.