یون
لغتنامه دهخدا
یون . (اِ) فلس و فلوس . (ناظم الاطباء) (برهان ). فلس . (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) :
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم .
با نص حدیث و نظم قرآن
یونی نرزد حدیث یونان .
|| نمد و نمدزین . (ناظم الاطباء) (از برهان ). نمدزین . (فرهنگ اوبهی ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). غاشیه ٔ زین . (یادداشت مؤلف ). نمدزین باشد. (لغت فرس اسدی ) :
مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده ٔ خان ختا زین ورا زیبد یون .
از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فر و هنر بینم بر باره ٔ تو یون .
هیون چو جنگ برآورد و یون فکند بر او
به گوش جنگ نماید همی خیال دوال .
مر هزیمت را هم آنگه ایلک و رای از نهیب
این نهد یون بر هیون وآن پیل را پالان کند.
چو بر بالای میمون (؟) او به رزم اندر نهد یون او
بود فرخ فریدون او عدو ضحاک شوم اختر.
|| رنگ و لون . (ناظم الاطباء). رنگ و لون را هم گفته اند همچو آذریون که به معنی آذرگون است یعنی آتش رنگ . (برهان ). گون . رنگ . لون : آذریون ، آذرگون . زریون ، زرگون . ظاهراً این کلمه مانند گون یا صورتی از گون به معنی مانند و مثل و شبیه است (یعنی ی به گاف یا بالعکس در آن مبدل شده است ):آذریون (به رنگ آذر، مانند آذر)، همایون (به فر هما). (یادداشت مؤلف ). || به نظر می آید چون علامت نسبتی باشد: گلزریون ، گل زری ؛ همایون ، از همای . (یادداشت مؤلف ).
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم .
خاقانی .
با نص حدیث و نظم قرآن
یونی نرزد حدیث یونان .
خاقانی .
|| نمد و نمدزین . (ناظم الاطباء) (از برهان ). نمدزین . (فرهنگ اوبهی ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). غاشیه ٔ زین . (یادداشت مؤلف ). نمدزین باشد. (لغت فرس اسدی ) :
مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده ٔ خان ختا زین ورا زیبد یون .
مخلدی (از لغت فرس اسدی ).
از فتح و ظفر بینم بر نیزه ٔ تو عقد
وز فر و هنر بینم بر باره ٔ تو یون .
عنصری .
هیون چو جنگ برآورد و یون فکند بر او
به گوش جنگ نماید همی خیال دوال .
عنصری .
مر هزیمت را هم آنگه ایلک و رای از نهیب
این نهد یون بر هیون وآن پیل را پالان کند.
لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 38).
چو بر بالای میمون (؟) او به رزم اندر نهد یون او
بود فرخ فریدون او عدو ضحاک شوم اختر.
قطران (از انجمن آرا).
|| رنگ و لون . (ناظم الاطباء). رنگ و لون را هم گفته اند همچو آذریون که به معنی آذرگون است یعنی آتش رنگ . (برهان ). گون . رنگ . لون : آذریون ، آذرگون . زریون ، زرگون . ظاهراً این کلمه مانند گون یا صورتی از گون به معنی مانند و مثل و شبیه است (یعنی ی به گاف یا بالعکس در آن مبدل شده است ):آذریون (به رنگ آذر، مانند آذر)، همایون (به فر هما). (یادداشت مؤلف ). || به نظر می آید چون علامت نسبتی باشد: گلزریون ، گل زری ؛ همایون ، از همای . (یادداشت مؤلف ).