ترجمه مقاله

یکدش

لغت‌نامه دهخدا

یکدش . [ ی َ دِ] (اِ) امتزاج و اتصال دو چیز را گویند با هم . (برهان ) (آنندراج ). امتزاج و اتصال . (ناظم الاطباء). اکدش .(فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). || (ص ، اِ) اسبی را گویند که پدرش از جنسی و مادرش از جنس دیگر باشد. (از برهان ) (آنندراج ). اسبی که نژادش مختلط باشد. (ناظم الاطباء). همان اکدش است به معنی دوتخمه از آدمی و اسب و استر و به عربی مولده گویند. (انجمن آرا). اسب دورگ . اسب هجین . (یادداشت مؤلف ) :
به نعل یکدشان کوه پیکر
کنند آن کوه را چون کان گوهر.

نظامی .


اگر آهنگ شکار کردی صد اسب ازتازی یکدش زین کردندی به جنیبت تا حریفان شکار بر اسبان او نشینند. (تاریخ طبرستان ). همیشه هزار غلام امرد و یکدش در خیلخانه ٔ او بود. (تاریخ طبرستان ). || به اعتقاد محققین نفس خاصه ٔ انسانی است که مرکب از لاهوتی و ناسوتی باشد. (برهان ). نفس حاسه . (آنندراج ). روح ناطق . (ناظم الاطباء). || محبوب را نیز گفته اند. (برهان ). محبوب و مطلوب را نیز گفته اند. (از آنندراج ) :
حبذا فصلی که نرگس بی می از تأثیر آن
می کند مستی و مخموری چو چشم یکدشان .

ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری ).


به باغ نرگس جماش راستی بر سر
به عهد یکدش چشم تو کج کلاه نهاد.

سلمان ساوجی .


|| حرامزاده وخشوک . (ناظم الاطباء) : در این شهر که بچه ٔ حلال زاده به دست نیاید و تمامت ترک زاده و یکدش باشند.(تاریخ غازانی ص 459).
ترجمه مقاله