ترجمه مقاله

یک نهاد

لغت‌نامه دهخدا

یک نهاد. [ ی َ / ی ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) یک منش . بر یک سیرت و طبع. یک دل . متفق القرار. متفق الرأی . (یادداشت مؤلف ).
- یک دل و یک نهاد ؛ متفق الرأی . همدل و همزبان . صمیمی . متحد : بیعت عام کردند امیر باجعفر را [ امیر جعفر احمدبن محمدبن خلف بن اللیث را ] و کار بر او قرار گرفت و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان و سیستان همه یک دل و یک نهاد و تشویش از میانه برخاست . (تاریخ سیستان ). و رجوع به همین ترکیب در ذیل یک دل شود.
- || یک روی . بی ریا :
سرشت تن از چار گوهر بود
که با مرد هر چار درخور بود
یکی پرهنر مرد با شرم و داد
دگر کو بود یک دل و یک نهاد.

فردوسی .


کتایون بدانست کو را نژاد
ز شاهی بود یک دل و یک نهاد.

فردوسی .


- یک نهاد بودن ؛ یکسان بودن . یک طرز و یک طور بودن .ثابت بودن :
چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد
گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند.

ناصرخسرو.


- || یک روی و یک دل بودن :
به فکر و قول و زبان یک نهاد باش و مباش
به دل خلاف زبان چون پشیز زراندود.

ناصرخسرو.


|| یک نوع . یک طرز. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله