ترجمه مقاله

یک رکابی

لغت‌نامه دهخدا

یک رکابی . [ ی َ / ی ِ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) یک رکیبی . کنایه از اسب جنیبت است که اسب کتل باشد. (برهان ). اسب کتل . (ناظم الاطباء). کنایه از اسب جنیبت بود. (آنندراج ) :
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.

نظامی .


|| رفیق . || کسی که مستعد کاری باشد. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) ثابت قدم . (یادداشت مؤلف ) :
یک رکابی مپای بر سر زهد
چون شود دل عنان گرای صبوح .

خاقانی .


عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیغ اندرآویختند.

نظامی .


|| (حامص مرکب ) رفاقت و همدمی . (ناظم الاطباء). || کنایه از مستعد کاری شدن . (برهان ) (آنندراج ). || به جد شدن در کاری و شتابی . (غیاث ). پای فشاری کردن و مستعد و مصمم بودن برای جنگ . (شرفنامه چ وحید دستگردی ص 303).
ترجمه مقاله