ترجمه مقاله

یک سخن

لغت‌نامه دهخدا

یک سخن . [ ی َ / ی ِ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یک کلام . یک حرف . (یادداشت مؤلف ). بی سخن گفتن و چانه زدن : بعد از قعود و قیام و سخت و سست در کلام گفت یک سخن وزن این هر دو سه مثقال است و بر چهارسوی بازار پنج شش که خدای هفت روز است تابه ده گونه شفاعت بیست دینار از ما می خرند و ما نمی فروشیم . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 55). || هم عقیده . هم آواز. (یادداشت مؤلف ). هم قول :
که با او بود یکدل و یک سخن
بگوید به مهتر که کن یا مکن .

فردوسی .


این مهتران که نشسته اند با من در این یک سخنند. (تاریخ بیهقی ).
- یک سخن شدن ؛ هم آواز شدن . هم عقیده شدن . هم سخن شدن . یک زبان شدن :
بترسید از آن لشکر اردوان
شدند اندر این یک سخن یک زبان .

فردوسی .


تو با دوست یکدل شو و یک سخن
که خود بیخ دشمن برآید ز بن .

سعدی (بوستان ).


- یک سخن گشتن ؛ یک سخن شدن . هم آواز و هم قول شدن : چون این دو لشکر بزرگ و رایهای مخالف یک رویه و یک سخن گشت همه روی زمین را بدیشان قهر توان کرد. (تاریخ بیهقی ).
ترجمه مقاله