ترجمه مقاله

بارکشیدن

لغت‌نامه دهخدا

بارکشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بار بردن . حمل کردن بار. و رجوع به آنندراج شود :
چو خر تا زنده باشی بار میکش
که باشد گوشت خر در زندگی خوش .

نظامی .


|| متحمل درد و رنج و غم شدن . تحمل بلا و مصیبت کردن و رنج کشیدن :
همه شب با دل او را بود پیکار
که تا کی زین فرومایه کشم بار.

(ویس و رامین ).


آن کسانی که بار خلق کشند
ز آن عمل سال و ماه شاد و خوشند
سال و ماه از برای نیک و بدی
شده راضی بجور همچو خودی .

سنایی .


یار آن باشد که انده یار کشد
بر کس ننهد بار اگر بار کشد.

عبدالواسعجبلی .


کو صبح که بار شب کشیدم
در راه بلا تعب کشیدم .

خاقانی .


چون شترمرغی شناس این نفس را
نی کشد بار و نه پرد بر هوا
گر بپر گوییش گوید اشترم
ور بگویی بار، گوید طایرم .

مولوی .


بارت بکشم که مرد معنی
درباخت سر و سپر نینداخت .

سعدی (ترجیعات ).


غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
بطاقتی که ندارم کدام بار کشم
چو میتوان بصبوری کشید بار عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم .

سعدی (طیبات ).


دل اگربار کشد بار نگاری باری
سر اگر کشته شود بر سر کاری باری .

؟ (شعوری ج 1 ورق 160).


و رجوع به «بار بردن » شود.
ترجمه مقاله