ترجمه مقاله

خو کردن

لغت‌نامه دهخدا

خو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعتیاد. عادت کردن . تَعَوﱡد. معتاد شدن . مأنوس شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). تَدَرﱡب . (از منتهی الارب ). خوگیر شدن :
منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته .

رودکی .


بدست شهان بر چو خو کرد باز
شود زآشیان ساختن بی نیاز.

اسدی .


ما بغم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هر دم فرست .

خاقانی .


توبدین خوبی و پریچهری
خو چرا کرده ای به بدمهری .

نظامی .


ما بگفتار خوشت خو کرده ایم
ما ز شیر حکمت تو خورده ایم .

مولوی .


کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم .

سعدی (بوستان ).


صراط راست که داند در آن جهان رفتن
کسی که خو کند اینجابه راست رفتاری .

سعدی .


ترجمه مقاله