ترجمه مقاله

کاروانسرا

لغت‌نامه دهخدا

کاروانسرا. [ کارْ / رِ س َ ] (اِ مرکب ) کاروانسرای . سرای کاروان . خان . (ربنجنی ). رجوع به خان شود. خوان . رباط. خان خرک . سرا. سرای . فندق . تیم . تیم کروان . خان التجار. تیم که کاروانسرای بزرگ باشد. (منتهی الارب ). عمارتی که در آن کاروان منزل کند. (ناظم الاطباء درذیل لغت کاروان ). کاروانگاه . کاروانگه :
هم در آن کاروانسرای برون
بردم آن بار مهر کرده درون .

نظامی .


در خوارزم در کاروانسرا نزول کردیم . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 151).
- کاروانسرابودن خانه ؛ در اختیار صاحب خانه نبودن خانه .(فرهنگ نظام ، ذیل لغت کاروان ).
ترجمه مقاله