ترجمه مقاله

آب

فرهنگ فارسی معین

[ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف ، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H ، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب ، آتش ، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . 7 - شادابی . 8 - زیبایی و شکوه . 9 - مَنی ، نطفه . 10 - ارج ، قیمت . 11 - پیشاب ، ادرار. 12 - عصاره ، شیره . 13 - رود، نهر. 14 - بزاق ، آب دهان . ؛ ~در هاون کوبیدن کار بیهوده کردن . ؛ ~از ~ تکان نخوردن ک نایه از: آرام بودن اوضاع و احوال . ؛ ~ از دست نچکیدن کنایه از: نهایت خست و پول دوستی . ؛ ~ از سر گذشتن بی فایده شدن چاره و تدبیر. ؛ ~ از دریا بخشیدن از دیگران مایع گذاشتن ، از حساب دیگران بخشیدن . ؛ ~بر در کسی ریختن خدمت آن کس را کردن . ؛ ~ پاکی روی دست کسی ریختن اتمام حجت کردن ، حرف آخر را زدن . ؛ ~زیر پوست کسی رفتن کنایه از: چاق شدن . ؛ از ~ گل آلود ماهی گرفتن از وضع آشفته سوء استفاده کردن . ؛~ از چیزی خوردن از آن چیز بهره مند شدن .
ترجمه مقاله