ترجمه مقاله

حرف

فرهنگ فارسی معین

(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر یک از واحدهای الفبا. ج . حروف ، احراف . 2 - سخن ، گفتار. 3 - در دستور زبان کلمه ای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه ها یا جمله ها یا نسبت دادن کلمه ای به کلمة دیگر به کار می رود مانند: با، از، تا، که ، را... ؛ ~ ِ خود را به کرسی نشاندن کنایه از: سخن خود را به دیگران قبولاندن . ؛~ توی دهان کسی گذاشتن کنایه از: سخنی را به کسی تلقین کردن .
ترجمه مقاله