ترجمه مقاله

نان

فرهنگ فارسی معین

(اِ.) 1 - قطعه ای از آرد خمیر کرده و بر آتش پخته که آن را می خورند. 2 - غذا. 3 - روزی ، رزق . ؛~ فانتزی هر یک از ناهای غیرسنتی . ؛~ باگت نان باریک و استوانه ای از آرد سفید که غیرسنتی است . ؛ ~ به نرخ روز خوردن (کن .) فرصت طلب و بی مسلک بودن . ؛~ کسی تو روغن بودن (کن .) موفق بودن ، وضع مالی خوب داشتن . ؛ ~ کسی را آجر کردن (کن .) درآمد و گذران زندگی کسی را از بین بردن . ؛ ~ ِ کسی پخته شدن (کن .) مکر و حیلة آن کس به نتیجه رسیدن .
ترجمه مقاله