مجبور کردن
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: ارادۀ اجتماعی عام
ادار کردن، واداشتن، برآن داشتن، ناچار کردن، تحمیل کردن، آوار کسی شدن، بار کردن، چیزی بارکسی کردن، چیزی بهناف ِکسی بستن، اجبار کردن کاری بهکسی، ناگزیر کردن، انگیختن، نظرخود را اعمال کردن، اعمالِنفوذ کردن، زور بهکار بردن، امر کردن، مکلفکردن