مجرّب
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: شرایط و عَمَلِ شهود
، کاردیده، ورزیده، کارکشته، پرتجربه، کارآزموده، کهنهکار، کاردیده، جاافتاده، وارد، سابقهدار، خبره
دارای آگاهی، متوجه، دانا، مطّلع
دارای تجربه، جاافتاده
کاملمرد، کاملهزن◄ شخص پیر، پیرزن
شخص مجرب، گرگ باراندیده
پیر