مردن
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: مادۀ آلی
رفتن، رهسپار شدن، فوت کردن، اشهد گفتن، نفس آخر راکشیدن، غنودن، (کارش) تمام شدن، تمام کردن، گذشتن، بهآخرخط رسیدن، بدرود حیات (زندگانی، جهان) گفتن (کردن)، بهجواررحمت ایزدی پیوستن، بهسرای باقی شتافتن، دعوت حق را لبیک گفتن، رحلت کردن، مرگشفرارسیدن
کشته شدن، بهقتل رسیدن، اعدام شدن، تلف شدن▼
شهید شدن، بهشهادت رسیدن
ورپریدن
جان خودرا ازدست دادن، هلاک شدن، تلف شدن▼
جان سپردن، پیمانهپرشدن، آفتاب بر لب بام رسیدن، رخت ازجهان بربستن، قالب تهی کردن، وعدۀ حق رسیدن
درحال احتضار بودن، پرپرزدن