غندیکلغتنامه دهخداغندیک . [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گلوله های پنبه ٔ حلاجی شده کوچکتر از گندشک به اندازه ٔ سه تا چهار نوال .
غندیلغتنامه دهخداغندی . [ غ َ ] (اِ) ابر. (آنندراج ). ابر و سحاب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ).
غندیلغتنامه دهخداغندی . [ غ َ ] (اِخ ) نام دیوی از دیوان مازندران . (فرهنگ شعوری ). نام دیوی که پدر اولاد دیو و پولاد دیو بود. رجوع به همین دو اسم شود.
غندیجانلغتنامه دهخداغندیجان . [ غ ُ / غ َ ] (اِخ ) همان غندجان است . رجوع به غندجان و نزهة القلوب چ لیدن ص 128، 134 و 225 شود.
پولاد غندیلغتنامه دهخداپولاد غندی . [ غ ُ ] (اِخ ) نام دیوی مازندرانی : نه ارژنگ مانم نه دیو سپیدنه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی .نمائی مرا جای دیو سپیدهمان جای پولاد غندی و بید.
غندیلغتنامه دهخداغندی . [ غ َ ] (اِ) ابر. (آنندراج ). ابر و سحاب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ).
غندیلغتنامه دهخداغندی . [ غ َ ] (اِخ ) نام دیوی از دیوان مازندران . (فرهنگ شعوری ). نام دیوی که پدر اولاد دیو و پولاد دیو بود. رجوع به همین دو اسم شود.
غندیجانلغتنامه دهخداغندیجان . [ غ ُ / غ َ ] (اِخ ) همان غندجان است . رجوع به غندجان و نزهة القلوب چ لیدن ص 128، 134 و 225 شود.
پولاد غندیلغتنامه دهخداپولاد غندی . [ غ ُ ] (اِخ ) نام دیوی مازندرانی : نه ارژنگ مانم نه دیو سپیدنه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی .نمائی مرا جای دیو سپیدهمان جای پولاد غندی و بید.
اولادلغتنامه دهخدااولاد. (اِخ ) بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی [ غندی ] پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه ٔ وردات به معنی پیش بردن ی