عفینلغتنامه دهخداعفین . [ ع َ ] (ع ص ) عَفِن . با عفونت : هوای جرجان وبی و عفین است و لشکرهای ما به عفونت این هوا مستأذی شوند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 114).
افینلغتنامه دهخداافین . [ اَ ] (ع ص ، اِ) شتربچه ٔ از مادر جداشده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتربچه . (آنندراج ). || ضعیف رای و عقل ، یا تکلف کننده در مدح خود به چیزی که ن
وبیلغتنامه دهخداوبی . [ وَ بی ی ] (ع ص ) وباخیز. وباآور. وبائی : این ساعت موسم تابستان رسید و هوای جرجان وبی و عفین است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام دختر پادشاه حیره است که تا خدیمه قاتل پدر خود را نکشت موی زهار نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نام ملکه ٔ جزیره که یکی از ملوک