آسولغتنامه دهخداآسو. (اِ) راسو. || کفش و نعلین . || سوی و جانب . (بادّعای بعض فرهنگهای نو. و این کلمه در برهان و جهانگیری نیست ).
آسوفرهنگ نامها(تلفظ: āsu) (کردی) به معنی افق طلایی؛ (در پهلوی) صورت پهلوی واژهی ' آهو ' ؛ (در اوستایی) آسو به معنای تندی ، شتاب و کوشا آمده است .
بالگرد هجومیassault helicopterواژههای مصوب فرهنگستانبالگردی که از آن در جابهجایی نیروهای هجومی خودی برای درگیری با نیروهای دشمن و حمله به آنها یا تصرف و حفظ عوارض حساس منطقة عملیات استفاده میشود
ردة هجومیassault echelonواژههای مصوب فرهنگستانعنصری از واحدها و نیروهای رزمی و هوایی در عملیات آبخاکی که مأموریت ادارة حملة اولیه بر روی مناطق عملیاتی را بر عهده دارد
آتش هجومیassault fireواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آتش که سربازان حملهکننده در هنگام نزدیک شدن به دشمن اجرا میکنند
آسودگیلغتنامه دهخداآسودگی . [ دَ / دِ] (حامص ) آرامش . آرامی . نرمی . آهستگی . فراغ بال . جمعیت خاطر. راحت . استراحت . سبات . بی رنجی : بباشیم بر آب و چیزی خوریم وزآن پس به آسودگی بگذریم . فردوسی .خو
آسودنلغتنامه دهخداآسودن . [ دَ ] (مص ) آرمیدن . مستریح شدن . راحت . استراحت یافتن . استجمام . استرواح . اَون : نخفت و نیاسود تا بامداداز اندیشه بر دل نیامدْش یاد. فردوسی .بخواب و به آسایش آمد شتاب وزآن پس برآسود بر جای خواب .<br
آسودهلغتنامه دهخداآسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته : نباید که آسوده باشد سپاه نه آسوده از رنج تدبیر شاه . فردوسی .چو از جنگ این لشکر آسوده شدبل
اسولغتنامه دهخدااسو. [ اُ س ُ ] (اِخ ) دره ٔ جبال پیرنه (پیرنه ٔ سفلی )، که سیلاب اسو از آن گذرد و بسیلاب اُلُرُن پیوندد.
آسودگی خاطرلغتنامه دهخداآسودگی خاطر. [ دَ / دِ ی ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) فراغ بال . بی اضطرابی . سکون و اطمینان دل .
آسودگیلغتنامه دهخداآسودگی . [ دَ / دِ] (حامص ) آرامش . آرامی . نرمی . آهستگی . فراغ بال . جمعیت خاطر. راحت . استراحت . سبات . بی رنجی : بباشیم بر آب و چیزی خوریم وزآن پس به آسودگی بگذریم . فردوسی .خو
آسودنلغتنامه دهخداآسودن . [ دَ ] (مص ) آرمیدن . مستریح شدن . راحت . استراحت یافتن . استجمام . استرواح . اَون : نخفت و نیاسود تا بامداداز اندیشه بر دل نیامدْش یاد. فردوسی .بخواب و به آسایش آمد شتاب وزآن پس برآسود بر جای خواب .<br
آسودهلغتنامه دهخداآسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته : نباید که آسوده باشد سپاه نه آسوده از رنج تدبیر شاه . فردوسی .چو از جنگ این لشکر آسوده شدبل
پاراگوآسولغتنامه دهخداپاراگوآسو. (اِخ ) رودی خرد از ناحیه ٔباهیا به برزیل و آن از مشرق به مغرب جاریست و به خلیج تولِه سن میریزد. درازای آن 480 هزارگز است .