آشفته سامانلغتنامه دهخداآشفته سامان . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) فقیر. || شوریده . مجذوب (باصطلاح صوفیه و عرفا) : نه بم داند آشفته سامان نه زیربه آواز مرغی بنالد فقیر.سعدی .
آشفته سامانفرهنگ فارسی عمید۱. فقیر؛ تهیدست؛ بینوا: ◻︎ نه بم داند آشفتهسامان نه زیر / به آواز مرغی بنالد فقیر (سعدی۱: ۱۱۱).۲. شوریده؛ مجذوب.
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که
آسفتهلغتنامه دهخداآسفته . [ س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نیم سوز. نیم سوخته . و ظاهراً این کلمه تصحیف آسغده است .
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ ] (اِخ ) تخلص شاعری از مردم ایروان بزمان ناصرالدین شاه ، نامش حسین .
آشفتهفرهنگ فارسی عمید۱. نامرتب.۲. بههمبرآمده؛ خشمگین.۳. شوریده؛ عاشق؛ پریشانحال.۴. سرگردان؛ حیران؛ نگران؛ ناراحت؛ پریشان.۵. (قید) حالت آشفته بودن؛ با تعجب و حیرانی.
آشفته سامانیلغتنامه دهخداآشفته سامانی . [ ش ُ ت َ /ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حال و صفت آشفته سامان .
فقیرلغتنامه دهخدافقیر. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) درویش که به اندازه ٔ کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج ، فقراء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). درویش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بی چیز. (یادداشت مؤلف ). گدا. بیچاره . نادار. (یادداشت مؤلف
بملغتنامه دهخدابم . [ ب َ ] (ص ، اِ) صدای پر و بانگ بلند که از تار و رود و جز آن برآید، مقابل زیر که آواز باریک باشد. (ناظم الاطباء). صدای پر و بانگ بلند که از نقاره و رود برآرند، در مقابله ٔ زیر باشد که به معنی آواز باریک . (غیاث ). آواز بلند مقابل زیر، بام مشبع آن ؛ و ظاهراً گلبام که لغتی
سامانلغتنامه دهخداسامان . (اِ) پهلوی سامان ، ارمنی سَهْمَن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه ٔ سانسکریت سد (بمعنی اعتناکردن ، نزول ) قطعی نیست : بوقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان با نهادو سامان بود. کسائی (از حاشیه ٔبر
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز او به پوست است مرغ عیسی گوی
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ ] (اِخ ) تخلص شاعری از مردم ایروان بزمان ناصرالدین شاه ، نامش حسین .
آشفتهفرهنگ فارسی عمید۱. نامرتب.۲. بههمبرآمده؛ خشمگین.۳. شوریده؛ عاشق؛ پریشانحال.۴. سرگردان؛ حیران؛ نگران؛ ناراحت؛ پریشان.۵. (قید) حالت آشفته بودن؛ با تعجب و حیرانی.
آشفتهدیکشنری فارسی به انگلیسیagitated, chaotic, disconnected, disorderly, distraught, haywire, helter-skelter, inconsequent, indiscriminate, rough, messy, shaky, turbid, turbulent, unstrung, upside down, woolly
دل آشفتهلغتنامه دهخدادل آشفته . [ دِ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آشفته دل . عاشق : جوانی بر سر این میدان مداومت می نماید...چنین معلوم می شود که دل آشفته است . (گلستان سعدی ).
دماغ آشفتهلغتنامه دهخدادماغ آشفته . [ دَ / دِ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )دماغ باخته . (آنندراج ). دیوانه که اختلال حواس دارد. که مَشاعر آشفته دارد. (یادداشت مؤلف ) : همچو شاخ گل طبیب هر دماغ آشفته شوه
خاطرآشفتهلغتنامه دهخداخاطرآشفته . [ طِ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناراحت . مشوش . پراکنده دل . پریشان فکر. پریشان خیال . آشفته خاطر. ناملایم رسیده . پریشان دل : دو درویش در مسجدی خفته یافت پریشان دل و خاطرآشفته یافت .<p class=
خواب آشفتهلغتنامه دهخداخواب آشفته . [ خوا / خا ب ِ ش ُت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب پریشان . رؤیای ناراحت کننده . اضغاث احلام . (یادداشت بخط مؤلف ).
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که