آفندلغتنامه دهخداآفند. [ ف َ ] (اِ) جنگ . خصومت : دلیر و جهانسوز و پرخاشخرجز آفند کاری ندارد دگر. فردوسی .آورد پیامی که مبادا که خوری می مستک شوی و عربده آغازی و آفند.سوزنی .
آفندفرهنگ فارسی عمیدجنگ؛ پیکار؛ نبرد؛ دشمنی: ◻︎ ابری بفرست بر سر ری / بارانْش ز هول و بیم و آفند (بهار: ۲۸۸).
عفنطلغتنامه دهخداعفنط. [ ع َ ف َن ْ ن َ ] (ع ص ) ناکس زشت خوی . (منتهی الارب ). لئیم و سیّی ٔالخلق . (از اقرب الموارد). || (اِ) دابةالارض ؛ که حیوانی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
آفنداکلغتنامه دهخداآفنداک . [ ف َ ](اِ) آدفنداک . آزفنداک . نوشه . قوس قزح . انطلیسون . تیراژه . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. سریر. آدینده .
آفندیدنلغتنامه دهخداآفندیدن . [ ف َ دی دَ ] (مص ) اَفندیدن .جنگ کردن . جدال و عداوت و خصومت ورزیدن : در دل او آن نصیحت کار کردترک آفندیدن و پیکار کرد.لبیبی .
آفندیدنفرهنگ فارسی عمید۱. جنگ کردن؛ پیکار کردن: ◻︎ در دل او آن نصیحت کار کرد / ترک آفندیدن و پیکار کرد (لبیبی: لغتنامه: آفندیدن).۲. دشمنی کردن؛ خصومت ورزیدن.
self-defenseدیکشنری انگلیسی به فارسیدفاع شخصی، خود پد افند، تحصن، دفاع از نفس، دفاع از خود یا اموال خود
warدیکشنری انگلیسی به فارسیجنگ، محاربه، حرب، رزم، نزاع، افند، جنگ کردن، دشمنی کردن، کشمکش کردن، عداوت کردن
آفنداکلغتنامه دهخداآفنداک . [ ف َ ](اِ) آدفنداک . آزفنداک . نوشه . قوس قزح . انطلیسون . تیراژه . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. سریر. آدینده .
آفندیدنلغتنامه دهخداآفندیدن . [ ف َ دی دَ ] (مص ) اَفندیدن .جنگ کردن . جدال و عداوت و خصومت ورزیدن : در دل او آن نصیحت کار کردترک آفندیدن و پیکار کرد.لبیبی .
آفندیدنفرهنگ فارسی عمید۱. جنگ کردن؛ پیکار کردن: ◻︎ در دل او آن نصیحت کار کرد / ترک آفندیدن و پیکار کرد (لبیبی: لغتنامه: آفندیدن).۲. دشمنی کردن؛ خصومت ورزیدن.