ازارپالغتنامه دهخداازارپا. [ اِ رِ / رْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ازارپای . آنچه در پا کنند چون شلوار و تنبان . (رشیدی ) (سروری ). شلوار و تنبان . (برهان ) : گفت زود بدوزید پیراهن و ازارپای صوفیان . (اسرار التوحید ص <span class="hl" dir
ازارپافرهنگ فارسی عمیدشلوار؛ تنبان: ◻︎ چون کبک آنکه موزه ندارد هرآینه / در پای میکشد چو کبوتر ازارپای (کمالالدین اسماعیل:۱۲۲).
هزارپالغتنامه دهخداهزارپا. [ هََ/ هَِ ] (اِ مرکب ) حیوانی از حشرات الارض بسیار باریک و بلند به طول یک انگشت و تنه ٔ آن گره دار مانند ریسمان که گرههای متصل به هم داشته باشد و بر سرش دو شاخ باریک است و بیست ودو پای باریک از دم تا سر آن ، و اگر کسی را بگزد کوبیده
هزارپایلغتنامه دهخداهزارپای . [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) هزارپا. هزارپایه . صدپایه . (یادداشت به خط مؤلف ) : سوار با سر اندر شدی بدو و از آن برون شدی همه تن چون هزارپای به سر.فرخی .
ازایرالغتنامه دهخداازایرا. [ اَ زی ] (حرف ربط) (شاید مرکب از: از + این + را) اَزیرا. برای این . بدین علت . از این سبب . بدین جهت . ایرا. چه . زیرا. زیرا که . از آن روی : ازایرا کارگر نامد خدنگم که بر بازو کمان سام دارم . بوطاهر.بیک پ
هزارپافرهنگ فارسی عمیدحشرهای دراز و زردرنگ که بدنش از حلقههای بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیستودو جفت پا دارد. در جلو سرش نیز یکجفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار میکند، درازیش تا ده سانتیمتر میرسد؛ سدپا؛ سدپایه؛ پرپا؛ پرپایه؛ گوشخزک.
ازارلغتنامه دهخداازار. [ اِ ] (اِ) فوطه . لنگ . (غیاث اللغات ). لنگی . (برهان ). قطیفه . تنکه : دو تن را بفرمود زورآزمای بکشتی که دارند با دیو پای برفتند شایسته مردان کارببستندشان بر میانها ازار. فردوسی .بشنگل چنین گفت کای