استرحاملغتنامه دهخدااسترحام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بخشایش خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). رحم خواستن . مهربانی طلبیدن .
اصطراملغتنامه دهخدااصطرام . [ اِ طِ ] (ع مص ) اصطرام چیزی ؛ قطع کردن آن . (از اقرب الموارد). درویدن درخت و بریدن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصطرام نخل ؛ بریدن آن . جدا کردن آن . (از اقرب الموارد). درویدن کشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بار خرمابریدن . (تاج المصادر بیهقی ). برید
استحراملغتنامه دهخدااستحرام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بگشن آمدن خواستن گاو و میش و بره . (زوزنی ). به ایغر جستن درآمدن حیوانات . بگشن آمدن میش . (تاج المصادر بیهقی ). گشن خواه شدن : استحرمت ذات الظلف و الذئبة و الکلبة. (منتهی الارب ). || با حرمتی شدن که شکستن آن روا نباشد. (منتهی الارب ).
استارملغتنامه دهخدااستارم . [ اَ ] (اِخ ) استالم . یکی از نواحی انزان کوه هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 57 و 123 بخش انگلیسی ).
مسترحملغتنامه دهخدامسترحم . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرحام . طلب کننده ٔ رحم و رحمت و عطوفت . (اقرب الموارد). رجوع به استرحام شود.
التیاذلغتنامه دهخداالتیاذ. [ اِ ] (ع مص ) پناه آوردن : جز استلام و التیاذ بظل استرحام ، پناهی ندانست . (جهانگشای جوینی ).
بخشایش خواستنلغتنامه دهخدابخشایش خواستن . [ ب َ ی ِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب بخشایش کردن : استرحام ؛ بخشایش خواستن . (تاج المصادر بیهقی ).
مستأویلغتنامه دهخدامستأوی . [ م ُ ت َءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استیواء. رحم خواهنده . ترحم خواهنده . استرحام کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استئواء و استیواء شود.
دلسوزیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی وزی، رقت، ترحم، تأسف، نیکخواهی، دلنازکی، آسانگیری، سمپاتی عفو استرحام ◄ پوزش خواستن، دلجویی جلب ترحم، ننهمنغریبم درآوردن