استوهلغتنامه دهخدااستوه . [ اِ / اُ ] (ص ) مانده شده . (برهان ) (مؤید الفضلاء). عاجز. (رشیدی ). وامانده . (رشیدی ) (سروری ). ستوه . (جهانگیری ).بجان آمده . زلّه شده . بتنگ آمده . (برهان ) : پلنگ دژ برازی دید بر کوه که شیر چرخ گ
استوهفرهنگ فارسی عمید= ستوه⟨ استوه شدن (گشتن): (مصدر لازم) [قدیمی] درمانده شدن: ◻︎ ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی: لغتنامه: استوه).
استوهواژهنامه آزادجمع کلمه استوه به استوهدان که به نوعی نزدیک به معنی استخوان و به نوعی محل استخوان و یا دفن استخوان مردگان است
هستویهلغتنامه دهخداهستویه . [ هََ تو ی َ /ی ِ ] (اِ) در داخل شیره ٔ هسته ٔ یاخته های گیاهی و جانوری یک یا دو دانه ٔ گرد کوچک و کروی شکل به نام هستویه یا نوکلئول وجود دارد که برعکس دانه های کروماتین اسیدوفیل می باشد. (از گیاه شناسی تألیف ثابتی ص <span class="hl
اشتوهلغتنامه دهخدااشتوه . [ اُ ] (اِ) گیاه خارداری تلخ که شتر برغبت خورد و اشتوره نیز گویند. (ناظم الاطباء).
استهلغتنامه دهخدااسته . [ اِ / اُ ت ُه ْ ] (ص ) مخفف استوه . ملول . بتنگ آمده . (برهان ) : استه و غامی شدم ز درد جدائی هامی و وامی شدم ز جستن مترب . منجیک ترمدی .|| مانده شده . (برهان ).