اسپریلغتنامه دهخدااسپری . [ اِ پ َ ] (ص نسبی ) سپری . آخر. (جهانگیری ). به آخرآمده . (اوبهی ). به انجام رسیده . (رشیدی ). آخرشده . بنهایت رسیده . (برهان ).- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن . تمام شدن . کامل شدن . خاتمه یافتن . مضی :</
اسپریفرهنگ فارسی عمید= سپری: ◻︎ کمبیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو: ۴۵۸).
اسپریفرهنگ فارسی معین(اِ پِ رِ) [ انگ . ] ( اِ.) 1 - وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمة آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (فره ). 2 - مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود.
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
حسریلغتنامه دهخداحسری . [ ح َ را] (ع ص ) ج ِ حسیر. (منتهی الارب ). فروماندگان . || ناقة حسری ؛ شتر ماده ٔ مانده . (منتهی الارب ).
حصریلغتنامه دهخداحصری . [ ح ُ] (اِخ ) قیروانی ابراهیم بن علی بن تمیم ، مکنی به ابی اسحاق (390 - 453 هَ . ق .). شاعری از مردم قیروان علاوه بر کتبی که در ذیل نام او ابراهیم بن علی ... بدو نسبت داده شد، او راست : کتاب نورالطرف و
حصریلغتنامه دهخداحصری . [ ح ِ ] (ع اِ) کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه . (مهذب الاسماء). در نسخه ای : از کرنه و گیاه .
اسپریزلغتنامه دهخدااسپریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) اسب رس . میدان و فضا و عرصه . (برهان ). اسپریس . اسپرز. (سروری ). || رزمگاه : ببر کرده یکسر سلیح ستیزنهادند رو جانب اسپریز. جلالی .و رجوع به اسپریس شود.
اسپریسلغتنامه دهخدااسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس ، چَرِتا آمده و کلمه ٔ مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم
اسپریشلغتنامه دهخدااسپریش . [ اَ ] (اِ مرکب ) صورتی از اسبریس و مؤلف برهان قاطع گوید آن را با کیش قافیه آورده اند.
اسپریمنلغتنامه دهخدااسپریمن . [ اِ م ُ ] (اِخ ) ناحیه ای در بلژیک (لیِژ)، دارای 4200 تن سکنه و بدانجا معدن سنگ مرمر است .
اسپرینگفیلدلغتنامه دهخدااسپرینگفیلد. [ اِ ] (اِخ ) شهری است در ممالک متحده ٔ امریکا در ایالت ماساچوست ،در 180 هزارگزی مغرب بوستون ، در کنار نهر کونکتیکوت ، دارای کارخانه های اسلحه سازی و 150000 تن سکنه دارد. || شهری در ممالک متحده ٔ
اسپریزلغتنامه دهخدااسپریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) اسب رس . میدان و فضا و عرصه . (برهان ). اسپریس . اسپرز. (سروری ). || رزمگاه : ببر کرده یکسر سلیح ستیزنهادند رو جانب اسپریز. جلالی .و رجوع به اسپریس شود.
اسپریسلغتنامه دهخدااسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس ، چَرِتا آمده و کلمه ٔ مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم
اسپریشلغتنامه دهخدااسپریش . [ اَ ] (اِ مرکب ) صورتی از اسبریس و مؤلف برهان قاطع گوید آن را با کیش قافیه آورده اند.
اسپریمنلغتنامه دهخدااسپریمن . [ اِ م ُ ] (اِخ ) ناحیه ای در بلژیک (لیِژ)، دارای 4200 تن سکنه و بدانجا معدن سنگ مرمر است .
اسپرینگفیلدلغتنامه دهخدااسپرینگفیلد. [ اِ ] (اِخ ) شهری است در ممالک متحده ٔ امریکا در ایالت ماساچوست ،در 180 هزارگزی مغرب بوستون ، در کنار نهر کونکتیکوت ، دارای کارخانه های اسلحه سازی و 150000 تن سکنه دارد. || شهری در ممالک متحده ٔ
نااسپریلغتنامه دهخدانااسپری . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) جاویدان . خالد. همیشگی . ثابت . پابرجا. دائمی . مقابل اسپری : جنان جای الفنج و ملک بقاست بقائی و ملکی که نااسپریست . ناصرخسرو.رجوع به اسپری و سپری شود.