برچیدگیلغتنامه دهخدابرچیدگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر است از برچیدن . حالت و وضع برچیده چنانکه انحلال یک مؤسسه و تعطیل یک بنگاه . (از فرهنگ فارسی معین ). انحلال در اصطلاح تجارت . رجوع به برچیدن شود.
بردگیلغتنامه دهخدابردگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) اسارت . اسار. برده شدن . اسیری . غلامی و بندگی واسیری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صفت برده . (از یادداشت مؤلف ). یکی از رسومی بود که از قدیم بین تقریباً تمام ملل جهان متداول بود نه تنها اقوامی که به کشاورزی ا
تعطیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه ۲. روز بیکاری ۳. بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن
انحلالفرهنگ فارسی عمید۱. از میان رفتن و برچیده شدن یک اداره یا بنگاه؛ برچیدگی.۲. (شیمی) حل شدن مادهای در حلال، مثل حل شدن قند یا نمک در آب.۳. [قدیمی] گشوده شدن گره.۴. [قدیمی] باز شدن.
انحلاللغتنامه دهخداانحلال . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) گشاده گردیدن گره . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گشاده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ).حل شدن . بازشدن . گشوده شدن (گره و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ). یقال : انحلت العقدة. (ناظم الاطباء). انتقاض . (از اقرب الموارد). ||