بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب َ لی ی َ ] (از ع ، اِ) بلیة. آزار و رنج و سختی . (غیاث ) : بلیت را به حسبت یعنی اینکه خدای مرا بس است آنچنان حسبتی که آثار بلیه را نابود گرداند. (تاریخ بیهقی ص 309). معترف است در صورت نعمت به احسان او و راضی
بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب ِ ] (فرانسوی ، اِ) چک برات . (ناظم الاطباء).تکه کاغذ یا مقوا که بر روی آن مشخصاتی از قبیل بهاو تاریخ و محل استفاده چاپ شده باشد برای ورود به تماشاخانه یا سینما یا اتوبوس یا قطار راه آهن و غیره .پته . بلیط. (فرهنگ فارسی معین ). || چک راهداری و جز آن . (ناظم الاطباء)
بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب ِل ْ لی ] (ع ص ) بسیار خاموش . (منتهی الارب ). سکیت . (ذیل اقرب الموارد). || مرد خردمند دانا. (منتهی الارب ). || عاقل و خردمند و لبیب . (از اقرب الموارد). || شخص فصیح که مردم را خاموش کند. (از اقرب الموارد).
بلیتلغتنامه دهخدابلیت . [ ب ُ ل َ / ل ِ ] (ص ) بله و گول و کودن .(ناظم الاطباء). بله و بلیت . (فرهنگ لغات عامیانه ).
بلیتفرهنگ فارسی عمیدبرگۀ کاغذی چاپشده برای ورود به تماشاخانه، اتوبوس، راهآهن، هواپیما، و مانندِ آن.
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) (ال ...) نام سوره ٔ نودم از قرآن کریم است و آن مکیه است پس از سورة الفجرو پیش از سورة الشمس قرار دارد. و بیست آیت باشد و با آیه ٔ «لا اقسم بهذا البلد (قرآن 1/90) شروع شود.
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهرکی است مشهور از نواحی دجیل در نزدیکی حظیرة و حربی ، از اعمال بغداد. (از معجم البلدان ) (از مراصد).
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). مکه ، از جهت تفخیم برای آن ، چنانکه ثریا را نجم و مندل را عود گویند.(از ذیل اقرب الموارد): لا اقسم بهذا البلد، و أنت حل بهذا البلد. (قرآن 1/90 و2)؛ به ای
بلدلغتنامه دهخدابلد. [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام شهر کرج است که ابودلف آنرا بساخت و «بلد» نام نهاد. (از معجم البلدان ) (از مراصد). رجوع به کرج شود.
بلیتخوانticket decoding reading equipment, ticket decoding equipmentواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی برای وارسی و کسر کردن اعتبار بلیت و معین کردن اعتبار باقیمانده در بلیتهای مغناطیسی یا مدتدار
بلیتخوانیticket validationواژههای مصوب فرهنگستان1. ابطال و سوراخ کردن بلیت 2. زدن مهر تاریخ اعتبار بر روی بلیتهای فروختهشده
بلیت کشیدنلغتنامه دهخدابلیت کشیدن . [ ب َ لی ی َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رنج دیدن . سختی کشیدن . تحمل آزار و ستم : خاصان حق همیشه بلیت کشیده اندهم بیشتر عنایت وهم بیشتر عنا. سعدی .و رجوع به بلیت و بلیة
بلیت کشیدنلغتنامه دهخدابلیت کشیدن . [ ب َ لی ی َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رنج دیدن . سختی کشیدن . تحمل آزار و ستم : خاصان حق همیشه بلیت کشیده اندهم بیشتر عنایت وهم بیشتر عنا. سعدی .و رجوع به بلیت و بلیة
بلیت فروشیلغتنامه دهخدابلیت فروشی . [ ب ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل بلیت فروش . بلیطفروشی . || (اِ مرکب ) جای فروش بلیط.
بلیت تماممسیرthrough ticketواژههای مصوب فرهنگستانبلیت یکسره برای تمام مسیر که با آن مسافر بتواند بدون تعویض قطار مسافرت کند
بلیت اعتباریcredit ticketواژههای مصوب فرهنگستانبلیتی که برای استفاده در مدتزمانی خاص، مثلاً یک هفته یا یک ماه یا یک سال، معتبر باشد؛ این بلیت ممکن است رمزدار باشد
شمبلیتلغتنامه دهخداشمبلیت . [ ش َ ب َ ] (اِ) نام گلی است زردرنگ . شنبلید. رجوع به شمبلید شود. || تخم حلبه که به هندی منیهی گویند. (آنندراج ) (غیاث ).
شنبلیتلغتنامه دهخداشنبلیت . [ شَم ْ ب َ ] (اِ) شنبلید. شنبلیله . شملید. شملیز. تخمی است که محلل نفخ باشد و گل آن زردرنگ است و شبیه به بهارنارنج و بوی تیزی دارد. بوییدن آن دفع درد سر کند و آن را گل راه رو گویند، چه بیشتر در سر راهها روید. (برهان ). شنبلیله . اسم فارسی حلبه است . (فهرست مخزن الاد
قابلیتلغتنامه دهخداقابلیت . [ ب ِ لی ی َ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شایستگی . سزاواری . برازندگی . استحقاق . استعداد. لیاقت . (ناظم الاطباء) : داد حق را قابلیت شرط نیست . مولوی . || پذیرائی . شایستگی پذیرفتن . || (اصطلاح فلسفه ) استعداد قبول .
بی قابلیتلغتنامه دهخدابی قابلیت . [ ب ِ لی ی َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قابلیت ) بی لیاقت . بی استعداد. || (در تداول عوام ) کم بها. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به قابلیت شود.
تنبلیتلغتنامه دهخداتنبلیت . [ تَم ْ ب َ ] (اِ) بار اندک بود که بر زبر بار بزرگ ببندند و آن راتملیت نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). همان تملیت است . (شرفنامه ٔ منیری ). || در بعضی فرهنگها تنگ بار مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ). همان تملیت است بهر دو معنی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به تملیت شود.