تاللغتنامه دهخداتال . (اِ) آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آبگیر و تالاب و استخر و برکه ٔ بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). و بعضی گویند به این معنی هندی است . (برهان ). بعضی از اهل لغت «تال » را بمعنی آبگیر هم نوشته اند چه تاکنون آبگیر و است
تاللغتنامه دهخداتال . (اِ) داردوست . (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172). || در شمال ایران : تَمیس . (درختان جنگلی ایران ایضاً). || در لاهیجان و لفمجان و دیلمان ، گیاهی است دارای ساقه های پیچنده ، برگهای آن شبیه به نیلوفر ولی کمی کشیده تراست . گل
تاللغتنامه دهخداتال . (اِ) طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا). مأخوذ از هندی . طبق مس و نقره و طلا و جزآن . (ناظم الاطباء). سینی فلزی . (فرهنگ نظام ). این لفظ مفرس از «تهال » هندی است و حرف «ها» در آن نیم تلفظ است که در زبان فارسی نیست از این جهت
تاللغتنامه دهخداتال . (اِ) نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). که آن را درخت ابوجهل نیز گویند. (برهان ). و برگ آن را زنان برهمن در شکاف گوش نهند یعنی نرمه ٔ گوش را بشکافند و آن برگ را پیچند و در آن شکاف گذار
تاللغتنامه دهخداتال . (اِخ ) تل . دهی است جزء دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود. در 13هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 6هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاهرود به دامغان واقع است . جلگه ای است معتدل و 70</sp
دُم هفتیV-tail/ Vee tail, butterfly tail, V-type tailواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دُم شبیه به حرف v یا عدد 7 که از دو بخش ثابت و متحرک تشکیل شده است
دنباله 2tail-piece/ tail pieceواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای قابلتنظیم که به عقبِ برگردان بسته میشود تا در هنگام شخم خاک بهتر برگردانده و فشرده شود متـ . دنبالۀ برگردان mouldboard extension
تهدکلtail tree, tail sparواژههای مصوب فرهنگستاندکل درختی یا دکلی که انتهای سیمنقاله به آن وصل میشود
تالاپ تالاپلغتنامه دهخداتالاپ تالاپ . (اِ صوت ) صدای برخوردن کفش در گل و لای یا طنین دست و پا زدن انسان یا حیوانی در آب . تَلَپ یا تُلُپ یا تِلِپ .
تالان تالانلغتنامه دهخداتالان تالان . (اِ مرکب )(تکرار از جهت شدت و تأکید) نهب . تاراج . غارت و چپاول بسیار که با فعل بودن و شدن و کردن صرف شود. رجوع به تالان و تالان تالان بودن و سایر ترکیبات آن شود.
تارمارلغتنامه دهخداتارمار. (ص مرکب ، از اتباع ) زیر و زبر. کج ومج و پریشان و پراکنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به ««تال مال »، «تار و مار» و «تال و مال » شود.
تالاپیلغتنامه دهخداتالاپی . [ لاپ ْ پی ] (اِ صوت ) صدای افتادن چیزی نرم بر زمین : انجیرها تالاپی می افتند روی زمین .
تالابلغتنامه دهخداتالاب . (اِ) تال . (برهان ). آبگیر و استخر را در هند تالاب گویند. (فرهنگ نظام ). آبگیر و استخر وبرکه . (ناظم الاطباء). استخر. (برهان ). غدیر. کول .
تالاب رودلغتنامه دهخداتالاب رود. (اِخ ) رودی است که بدریاچه ٔ هامون ریزد و تا محل تلاقی با رود میرجاوه ، خط سرحدی ایران در بلوچستان تعیین شده است .
تال زنلغتنامه دهخداتال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ تال . (آنندراج ) : دهم نسبت تال زن با صباکه این نافه سایست و آن نغمه سا. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به تال (ساز) شود.
تالیس تپرلغتنامه دهخداتالیس تپر. [ ] (اِ) بهندی برگ زرنب را گویند. رجوع به فهرست مخزن الادویه ص 302 و زرنب و تالیستر و تالیس شود.
دیالی پتاللغتنامه دهخدادیالی پتال . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام راسته ٔ جدا گلبرگان است . (از گیاه شناسی ثابتی ص 411).
حسن فتاللغتنامه دهخداحسن فتال . [ ح َ س َ ن ِ ف َت ْ تا ] (اِخ ) ابن علی بن احمد فتال نیشابوری فارسی شهید. استادابن شهرآشوب . درگذشته ٔ 588 هَ . ق . بوده است . و پسراو ابوعلی محمدبن حسن فتال است . (ذریعه ج 4 ص <span class="hl" di
حسن فتاللغتنامه دهخداحسن فتال . [ ح َ س َ ن ِ ف َت ْ تا ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالکریم معروف به فتال . معاصر محقق کرکی بود و درآغاز سده ٔ دهم میزیست و استاد ابن ابی جمهور بود که در کتاب «عوالی » از وی نقل دارد. (ذریعه ج 4 ص 225).<
پورت ناتاللغتنامه دهخداپورت ناتال . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه و اسکله ای است در منتهای جنوبی افریقا و در ساحل ناتال در مصب نهر پورت ناتال . دارای تجارتی بسیار بارونق و خلیجی کوچک که در سال 1478 م . بوسیله ٔ پرتقالیها کشف شده است و قصبه را بسال <span class="hl" dir="l