جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج َ ش َ ] (اِ) حرارت تب . (برهان قاطع) : چو دید اندر او شهریار زمن برافتاد از بیم بروی جشن .سهیلی .
جشنلغتنامه دهخداجشن . [ ج ُ ] (معرب ، ص ) معرب یا صورتی از گشن است . رجوع به گشن در همین لغت نامه شود.
جشنفرهنگ فارسی عمید۱. مراسم توٲم با شادی و مهمانی برای یک امر مسرتانگیز: جشن عروسی.۲. عید: ◻︎ به سالی اندر هموار پنج جشن بُوَد / دو رسم دین عَرابی، سه رسم مُلک عجم (عنصری: ۲۰۴).۳. شادی؛ خوشی؛ سُرور.
یزشنلغتنامه دهخدایزشن . [ ی َ زِ ] (اِمص ) دعا. عبادت .ورد. (یادداشت مؤلف ) : ما ششگانه ٔ دیگر یزشن ها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم . (مقدمه ٔ ارداویرافنامه ، ترجمه ٔ قدیم ).- یزشن کردن ؛ دعا کردن . ورد خواندن <sp
جسینلغتنامه دهخداجسین . [ ج َس ْ سی ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: صاحب معجم البلدان گوید: بعقیده ٔ ابوسعید بفتح جیم و به ضبط ابونعیم حافظ به کسر جیم است و آن نام محله ای است در مرو که بصورت قبرستان درآمده و چندتن از صحابه ٔ حضرت رسول (ص ) که به تنورگران شهرت داشته اند در آنجا مدفون شده اند
جشنسلغتنامه دهخداجشنس . [ ج ِ / ج َ ن َ ] (ع اِ) معرب گشنسب است . رجوع به گشنسب در همین لغت نامه شود.
جشنسبدهلغتنامه دهخداجشنسبده . [ ] (اِخ ) فیروز جشنسبده بن بهرام . پدر این فیروز از نژاد یزدجرد گناهکار بود و مادرش از نژاد کسری انوشیروان و او را به پادشاهی بنشاندند و مدت شش ماه پادشاهی کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 110).
جشنسدهلغتنامه دهخداجشنسده .[ ] (اِخ ) صورتی است از خشنسفنده نام یکی از شاهان اواخر سلسله ٔ ساسانی بوده است که طبری بدین گونه نقل کرده . (طبری از حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ).
جشنسفلغتنامه دهخداجشنسف . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) معرب گشنسب و نام پادشاه طبرستان است که تنسر هیربدان هیربد روزگار اردشیر بابکان نامه ای بدو نوشت و ترجمه ٔ فارسی آن نامه اکنون در دست است . رجوع به گشنسب در همین لغت نامه شود.
احتفالدیکشنری عربی به فارسیجشن , برگزاري جشن , تجليل , بزم , جشن وسرور , خوشي , شادي , جشن و سرور , مجلل , با شکوه
جشن سانلغتنامه دهخداجشن سان . [ ج َ ] (اِ مرکب ) روز اول سالهای ملکی .(شعوری ). ظاهراً این ترکیب تحریفی است از جشن ساز.
جشن سدهلغتنامه دهخداجشن سده . [ ج َ ن ِ س َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به سده در همین لغت نامه شود.
جشن آبریزانلغتنامه دهخداجشن آبریزان . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جشن آبریزگان . جشن آبریزگاه .آبریزگان . رجوع به آبریزگان در همین لغت نامه شود.
جشن آبریزگانلغتنامه دهخداجشن آبریزگان . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به آبریزگان در همین لغت نامه شود.
جشن آذرلغتنامه دهخداجشن آذر. [ ج َ ن ِ ذَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آذرجشن . آذرخُش . رجوع به آذرجشن و آذرخش در همین لغت نامه شود.
اسپندارجشنلغتنامه دهخدااسپندارجشن . [ اِ پ َ ج َ ] (اِ مرکب ) سپندارمذروز (روز پنجم ) از ماه سپندارمذ و آن جشنی بوده است در ایران باستان . بقول ابوریحان بیرونی این جشن به زنان تخصیص داشته و از شوهران خود هدیه میگرفته اند از این رو به جشن مژدگیران معروف بوده است . (خرده اوستا تألیف پورداود صص <span
آذرجشنفرهنگ فارسی عمیدجشنی که ایرانیان قدیم در روز آذر (نهم) از ماه آذر باستانی به مناسبت توافق نام ماه و روز برپا میکردند و به زیارت آتشکده میرفتند؛ آذرگان.