پذیرفرهنگ فارسی عمید۱. = پذیرفتن۲. پذیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پوزشپذیر، درمانپذیر، علاجپذیر، پندپذیر.
علاج پذیرلغتنامه دهخداعلاج پذیر. [ ع ِ پ َ ] (نف مرکب )قابل مداوا. درمان پذیر و چاره پذیر. (ناظم الاطباء).
خوب شدنیلغتنامه دهخداخوب شدنی . [ ش ُ دَ ](ص لیاقت ) قابل معالجه . شفایافتنی . قابل علاج . علاج پذیر. علاج پذیرفتنی . درمان پذیر. || چاره پذیر.
صعب العلاجلغتنامه دهخداصعب العلاج . [ ص َ بُل ْ ع ِ ] (ع ص مرکب ) دشوار درمان پذیر. بیماریی که به آسانی به نشود. مرضی که بزودی درمان نیابد و معالجه ٔ آن دشوار باشد.