دنهلغتنامه دهخدادنه . [ دَ ن َ ] (اِخ ) نام زنی است . (برهان ). || (اِ) نام زن است به زبان آسیان (مردم آس ). (فرهنگ اوبهی ) (لغت فرس اسدی ):دنه ای زیف بخواهم که ز دستش برهم .قریعالدهر.
دنهلغتنامه دهخدادنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سر زند. (از برهان ) (انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خوشحالی . شادی . خرام و رفتار به نشاط. اسم از دنیدن . فیریدگی . غ
دنهلغتنامه دهخدادنه . [دَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش زرین آباد شهرستان ایلام با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و شوراب . راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دنهفرهنگ فارسی عمید۱. زمزمه.۲. آواز؛ بانگ شادی و طرب.۳. شادی و نشاط: ◻︎ حاشللّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمالالدیناسماعیل: ۴۷۴).
شهپروانۀ مشبکDanaus plexippusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از شهپروانهایان و راستۀ پروانهسانان که دارای بالهایی حنایی درخشان با انشعابهای درختیشکل سیاه و درخشان است
دژینهلغتنامه دهخدادژینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) درفش کفشگران . (ناظم الاطباء). بیز که از آلات کفشگران است . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 443). بیز. درفش .
دنیئةلغتنامه دهخدادنیئة. [ دَ ءَ ] (ع اِ) نقیصه و عیب . ج ، دنایا. (یادداشت مؤلف ). عیب و نقیصت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دنحلغتنامه دهخدادنح . [ دِ ] (سریانی یا آرامی ، اِ) به لغت سریانی به معنی طلوع است و مراد طلوع عیسی (ع ) است از نهر اردن ،رود معروف نزدیک دمشق . (آنندراج ) (از برهان ). از لغاتی که از آرامی گرفته شده یکی هم دنح است که اکثر نویسندگان اخبار و تاریخ آن را به صورت ذِبح تصحیف کرده اند. (از نشوءال
دنةلغتنامه دهخدادنة. [ دِن ْ ن َ ] (ع اِ) دابه ای است کوچک که به مورچه ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دنةلغتنامه دهخدادنة. [ دِن ْ ن َ ] (ع اِ) دابه ای است کوچک که به مورچه ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
لبینافرهنگ فارسی عمیداز الحان قدیم ایرانی: ◻︎ بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان برشخج / نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه (منوچهری: ۹۷).
اترافلغتنامه دهخدااتراف . [ اِ ] (ع مص ) اصرار بر نافرمانی کردن . (منتهی الارب ). || در نعمت فیریده گردانیدن . در نعمت دَنَه گرفته گردانیدن . (زوزنی ). نعمت دادن کسی را چندانکه بغلبه ٔ نشاط انجامد. دنه گرفتن در نعمت . گمراه کردن نعمت کسی را. بیراه کردن نعمت کسی را. هار کردن . نعمت بسیار دادن .
پیهزدهلغتنامه دهخداپیهزده . [ زَ دَ / دِ ] (اِ) در ترکی نام گیاهی که آنرا دنه چادر گویند. (شعوری ج 1 ورق 263).
چککلغتنامه دهخداچکک . [ چ َ ک َ ] (اِ) نام نوایی است که مطربان زنند.(فرهنگ اسدی ). نغمه و آهنگی از موسیقی : بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه .منوچهری (از فرهنگ اسدی ).
دندنهلغتنامه دهخدادندنه . [ دَ دَ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) آهسته سخن کردن زیر لب باشد، آن را دندش نیز گویند و دندیدن مصدر آن است . (آنندراج ). سخن آهسته ٔ زیرلبی . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : تیزی که بانگ رعد بم و زیر آن بود<b
پودنهلغتنامه دهخداپودنه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) قسمی گیاه معطّر از احرار بُقول شبیه به نعناع در تداول امروزی . و در قدیم پودنه بمعنی نعنع و نعناع ، (دهار) و پودنه ٔ بستانی مستعمل بوده است . و این گیاه را که امروز پودنه میخوانیم در قدیم پودنه لب جوی و پودنه ٔ جویب
چشمه گردنهلغتنامه دهخداچشمه گردنه . [ چ َ م َ گ َ دَ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از چشمه های طغرلجرد بلوک زرند کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 244).
حسین آباد گردنهلغتنامه دهخداحسین آباد گردنه . [ ح ُ س َ دِ گ َ دَ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران واقع در 20هزارگزی جنوب باختر ری و 2هزارگزی خاوری راه قم . ناحیه ای است واقع درجلگه ولی معتدل . دارای <span class=
زندنهلغتنامه دهخدازندنه . [ زَ دَ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام جایی به بخارا و در نسبت بدان زندنی و زندنیجی گویند و جامه های زندنیجی منسوب بدانجا است . (ابن سمعانی از تاج العروس ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ده بزرگی است از دیهای بخارا به ماوراءالنهر که فاصله اش با بخ