زمرلغتنامه دهخدازمر. [ زِم ْ م ِ ] (ع ص ) سخت . درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمرلغتنامه دهخدازمر. [ زُ م َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ قرآن . (غیاث ). سوره ٔ سی و نهم از قرآن . مکیه و آن هفتاد و پنج آیت است ، پس از «ص » و پیش از «مؤمن » و اول آن تنزیل الکتاب من اﷲ العزیز الحکیم .
زمرلغتنامه دهخدازمر. [ زَ م َ ] (ع مص ) تنک موی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کم موی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اندک مو شدن . (غیاث ). || کم مروت گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندک مروت شدن . (غیاث ).
زمرلغتنامه دهخدازمر. [ زُ م َ ] (ع اِ) ج ِ زمرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن ) (دهار). گروههای متفرق از مردم . (غیاث ):... زمراً حتی اذا جأوهافتحت ابوابها... (قرآن 71/39). رجوع به زمرة شود.
جمرلغتنامه دهخداجمر. [ ] (اِخ ) از مزارع قم است که از نهر مزرعه ٔ کمیدان مشروب میشود. (مرآت البلدان ج 4 ص 266).
جمرلغتنامه دهخداجمر. [ ج َ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ). گرد آمدن و بهم پیوستن . (از اقرب الموارد). || جستن در قید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خدرک آتش دادن بکسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دور و یکسو کردن کسی را. (منتهی الارب ). || نیازمند کردن به پیوستن . جمرالامر ا
جمیرلغتنامه دهخداجمیر. [ ج َ ] (ع اِ) جمعشدنگاه مردم . (منتهی الارب ). محل اجتماع مردم . (از اقرب الموارد).- ابناجمیر ؛ شب و روز. (منتهی الارب ).- ابن جمیر ؛ شب تاریک . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هلال شبی که درآن شب هلال پنهان گرد
زمیرلغتنامه دهخدازمیر. [ زَ ] (ع ص ، اِ) کوتاه بالا. || کودک خوبروی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمرانلغتنامه دهخدازمران . [ زَ م َ ] (ع مص ) رمیدن آهو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمرذلغتنامه دهخدازمرذ. [ زُ م ُرْ رُ ] (معرب ، اِ) زمرد. (ناظم الاطباء). بضَمّات و ذال ثخذ در آخر، معرب زمرد... (آنندراج ). رجوع به زمرد و المعرب جوالیقی ص 175 شود.
زمردلغتنامه دهخدازمرد. [ ] (اِخ ) نام مادر الناصر لدین اﷲ احمد که زنی ترک و ام ولد بوده . رجوع به تاریخ الخلفاء ص 297 شود.
زمرونتنلغتنامه دهخدازمرونتن . [ زَ ن ِ ت َ ] (مص ) به لغت زند و پازند بمعنی سراییدن و خوانندگی کردن باشد و زمرونمی یعنی بسرایم و خوانندگی کنیم و زمرونید یعنی بسرائید و خوانندگی کنید. (از برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). به لغت زند سراییدن و تغنی کردن و خوانندگی نمودن . (ناظم الاطباء). هزوارش «
زمرهلغتنامه دهخدازمره . [ زُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) گروه . جماعت . دسته . (از فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از تازی گروه . جمعیت . (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمره ٔ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه ).تا یافتم سعادت و
زمیرلغتنامه دهخدازمیر. [ زَ ] (ع مص ) مصدر زمر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد). رجوع به زمر شود.
زامرةلغتنامه دهخدازامرة. [ م ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث زامر. نوازنده ٔ نی . (اقرب الموارد). و رجوع به زامر و زمر شود.
شورائیةلغتنامه دهخداشورائیة. [ ئی ی َ ] (اِخ ) (سنه ٔ...) نام سال ششم بعثت رسول (ص ) از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه و نزول قرآن و در این سال سوره ٔ شوری ، فصلت ، مؤمن و زمر نازل شد. (یادداشت مؤلف ).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سوره ٔ چهلم از قرآن مجید، مکیه ، پس از زمر، و پیش از فصلت . و آن هشتادوپنج آیه است و با این آیه شروع می شود: «حم تنزیل الکتاب من اﷲ العزیز العلیم ». و آن را سوره ٔ غافر نیز نامیده اند. (یادداشت مؤلف ).
حسین زنجانیلغتنامه دهخداحسین زنجانی . [ ح ُ س َ ن ِ زَ ] (اِخ ) سجامی . مفسر و اصول دان . درگذشته ٔ 1323 هَ . ق . 1904 م . او راست : شرح اصول کافی در سه جلد و تفسیر سوره ٔ زمر. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعة ج <span class="hl" dir=
زمرانلغتنامه دهخدازمران . [ زَ م َ ] (ع مص ) رمیدن آهو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمرذلغتنامه دهخدازمرذ. [ زُ م ُرْ رُ ] (معرب ، اِ) زمرد. (ناظم الاطباء). بضَمّات و ذال ثخذ در آخر، معرب زمرد... (آنندراج ). رجوع به زمرد و المعرب جوالیقی ص 175 شود.
زمردلغتنامه دهخدازمرد. [ ] (اِخ ) نام مادر الناصر لدین اﷲ احمد که زنی ترک و ام ولد بوده . رجوع به تاریخ الخلفاء ص 297 شود.
زمرونتنلغتنامه دهخدازمرونتن . [ زَ ن ِ ت َ ] (مص ) به لغت زند و پازند بمعنی سراییدن و خوانندگی کردن باشد و زمرونمی یعنی بسرایم و خوانندگی کنیم و زمرونید یعنی بسرائید و خوانندگی کنید. (از برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). به لغت زند سراییدن و تغنی کردن و خوانندگی نمودن . (ناظم الاطباء). هزوارش «
زمرهلغتنامه دهخدازمره . [ زُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) گروه . جماعت . دسته . (از فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از تازی گروه . جمعیت . (ناظم الاطباء) : هرکه همت او برای طعمه است در زمره ٔ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه ).تا یافتم سعادت و
متزمرلغتنامه دهخدامتزمر. [ م ُ ت َ زَم ْ م ِ ] (ع ص ) شترمرغ ماده ٔ صدا کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مزمرلغتنامه دهخدامزمر. [ م ِ م َ ] (ع اِ) ساز عود. بربط. (آنندراج ) (غیاث ) . || مخفف مزمار است که به معنی نای باشد. (آنندراج ) (غیاث ). نی که در او نوازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به شادکامی در کاخ نو نشسته به عیش ز کاخ برشده تا زهره ناله ٔ مزمر.<p c
مستزمرلغتنامه دهخدامستزمر. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استزمار. ترنجیده و خرد و حقیر نماینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استزمار شود.