سایه گستردنلغتنامه دهخداسایه گستردن . [ ی َ / ی ِ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) سایه دادن . سایه انداختن : پلنگش بدی کاشکی مام و باب مگر سایه گستردیش زآفتاب . فردوسی . || نیم روز. زوال آفتاب از نصف النهار <span
سایه گستردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سایه افکندن، سایه انداختن، سایه کردن ۲. پوشاندن، پنهان کردن ۳. تحت حمایت قراردادن
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
سایه افکندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سایه کردن، سایه گستردن، سایه انداختن ۲. مستولیشدن، چیره شدن، حکمفرما شدن ۳. التفات کردن، توجه کردن، عنایت کردن
سایه انداختنلغتنامه دهخداسایه انداختن . [ ی َ / ی ِ اَ ت َ] (مص مرکب ) اظلال . سایه افکندن . سایه گستردن : سحاب شب سایه ٔ مشکفام ... انداخت . (ظفرنامه ). || عارض شدن . پیدا شدن : دنبال این حادثه ٔ الم رسان و واقعه ای که
سایهفرهنگ فارسی عمیدسیاهی جسم انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنایی چراغ بر روی زمین یا بر چیز دیگر بیفتد.۲. [مجاز] توجه؛ عنایت.⟨ سایه افکندن: (مصدر لازم) سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر: ◻︎ پدرمرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱: ۸۰)، ◻︎ گرچه دیوار افکن
سایه افکندنلغتنامه دهخداسایه افکندن . [ ی َ / ی ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سایه گستردن . اظلال . (تاج المصادر بیهقی ) : کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکندباغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.منوچهری .گر
سایهلغتنامه دهخداسایه . [ ی َ ] (اِخ ) نام وادیی است در حدود حجاز و گفته شده وادیی است ازمدینه که شامل قراء زیادی است که در آنجا نخل و موزو انار و انگور فراوان بدست آید. (معجم البلدان ).
سایهلغتنامه دهخداسایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) پهلوی «سایک « » تاوادیا 165» و «آسیا» «مناس 268»، هندی باستان «چهایا» (سایه )، کردی «سه » و «سی » بلوچی «سایگ » و «سایی » ، وخی عاریتی و دخیل «سایه »
سایهفرهنگ فارسی عمیدسیاهی جسم انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنایی چراغ بر روی زمین یا بر چیز دیگر بیفتد.۲. [مجاز] توجه؛ عنایت.⟨ سایه افکندن: (مصدر لازم) سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر: ◻︎ پدرمرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱: ۸۰)، ◻︎ گرچه دیوار افکن
در و همسایهلغتنامه دهخدادر و همسایه . [ دَ رُ هََ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (در تداول عامه ) دم در و بیرون خانه و خانه ٔ همسایه : رفتن دختر به در و همسایه خطاست . || باشندگان بر در خانه و همسایگان : در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند.
سایهلغتنامه دهخداسایه . [ ی َ ] (اِخ ) نام وادیی است در حدود حجاز و گفته شده وادیی است ازمدینه که شامل قراء زیادی است که در آنجا نخل و موزو انار و انگور فراوان بدست آید. (معجم البلدان ).