ستوانلغتنامه دهخداستوان . [ س ُت ْ ] (اِ) امروز بدرجه ٔ نظامی اطلاق شود که شامل سه رتبه است ، ستوان یکم (نایب اول )، ستوان دوم (نایب دوم )، ستوان سوم (نایب سوم )، پائین تر از ستوان «استوار یکم » و بالاتراز ستوان یکم «سروان ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ستوان دریایی ، ناوبان . ستوان شهربا
ستوانلغتنامه دهخداستوان . [ س ُت ْ ] (ص ) بمعنی استوار است که مضبوط باشد. || محکم . || معتمد و امین . || باور داشتن . (آنندراج ) (برهان ).
ستوانفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) افسری که درجهاش بالاتر از استوار و پایینتر از سروان است: ستوانیکم، ستواندوم، ستوان سوم.۲. (صفت) [قدیمی] محکم.۳. (صفت) [قدیمی] پایدار؛ پابرجا.۴. (صفت) [قدیمی] امین.
پشتوانلغتنامه دهخداپشتوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) بمعنی پشتیبان باشد و آن چوبی است که بجهت استحکام دیوار یکسر آنرا بدیوار و سر دیگر آنرا بر زمین نصب کنند... (برهان قاطع). پشتیوان . پشتبان . شمع (اصطلاح بنائی ). هر بنائی که برای استحکام بنائی دیگر، بدو پیوندند چنانکه برای پل و مانند آن <span class=
پشتیوانلغتنامه دهخداپشتیوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوبی که بر دیوار نصب کنند بجهت استحکام . (برهان قاطع). پشتیبان . پشتوان . پشتبان : لَزَز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). لزاز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). تکیه گاه : که پشتیوان و پشت روزگاری . نظامی .
دستوانلغتنامه دهخدادستوان . [ دَس ْت ْ ] (اِ مرکب ) دستبان . ساعدبند. ساعدی آهنین که روز جنگ دردست کنند. دستانه . دستوانه . رجوع به دستوانه شود.
خستوانلغتنامه دهخداخستوان . [ خ ُ ت ُ ] (اِ) اقرارکنندگان . اعتراف کنندگان . معترف شدگان . (برهان قاطع). ج ِ خستو. (از ناظم الاطباء).
کرستوانلغتنامه دهخداکرستوان . [ ک َ رَس ْت ْ ] (اِ) کرستون . (از برهان ) (ناظم الاطباء). قپان و ترازوی یک پله . (ناظم الاطباء). رجوع به کرستون شود.
کستوانلغتنامه دهخداکستوان . [ ک َ ت ُ ] (ع اِ) اسطبل . (المصادر زوزنی ). اسطبل و کلمه ٔ فارسی است . ج ، کستوانات . (از اقرب الموارد). || در افسانه های عامیانه ٔ دوره ٔ صفویه معنی «زشتی » می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف ).
استوانلغتنامه دهخدااستوان . [ اُ ت ُ ] (ص ) استوار. (جهانگیری ). محکم . (برهان ) (مؤید الفضلاء). متین : پذیرفتیم و بر دین استوانیم بجزپیغامبر با کس نخوانیم . زراتشت بهرام .|| امین . (برهان ). معتمد. || مضبوط. (برهان ) (مؤید الفضلاء