سحارلغتنامه دهخداسحار. [ س َح ْ حا ] (ع ص ) ساحر. (اقرب الموارد). سحر کننده . (آنندراج ). جادو. ج ، سحارون . (مهذب الاسماء). افسونگر. جادوگر. شعبده باز. (ناظم الاطباء) : یأتوک بکل سحار علیم . (قرآن 37/26).بچشمش اندر گفتی کشیده بود
سحارلغتنامه دهخداسحار. [ س ِ ] (ع اِ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. (منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. (اقرب الموارد).
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
چینش قائم باد تکسمتیunidirectional vertical wind shear, rectilinear wind shearواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن جهت بُردار چینش قائم باد با ارتفاع تغییر نمیکند
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
سحارةلغتنامه دهخداسحارة. [ س َح ْ حا رَ ] (ع اِ) چیزی است که طفلان بدان بازی کنند.(منتهی الارب ). اسباب بازی که کودکان بدان بازی کنند و در آن نخی است که از یک سر برنگی برون آید و از سردیگر برنگی و آن سحر را ماند. (از اقرب الموارد).
سحارةلغتنامه دهخداسحارة. [ س ُ رَ ] (ع اِ) آنچه قصاب از گوسپند جدا سازد از شش و نای . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شش . (اقرب الموارد).
سحارةلغتنامه دهخداسحارة. [ س َح ْ حا رَ ] (ع اِ) چیزی است که طفلان بدان بازی کنند.(منتهی الارب ). اسباب بازی که کودکان بدان بازی کنند و در آن نخی است که از یک سر برنگی برون آید و از سردیگر برنگی و آن سحر را ماند. (از اقرب الموارد).
سحارةلغتنامه دهخداسحارة. [ س ُ رَ ] (ع اِ) آنچه قصاب از گوسپند جدا سازد از شش و نای . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شش . (اقرب الموارد).
استسحارلغتنامه دهخدااستسحار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسحرگاه رفتن . || بانگ کردن خروه در آن وقت [یعنی سحرگاه ]. (تاج المصادر بیهقی ).
اسحارلغتنامه دهخدااسحار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَحر. بامدادها. (غیاث ). || ج ِ سُحْر و سَحْر و سَحَر. شش های حیوانات . || ج ِ سِحر. افسونها. (غیاث ). || مقطعةالاسحار؛ مقطعةالسحور. (منتهی الارب ). خرگوش . ارنب . (اقرب الموارد).
اسحارلغتنامه دهخدااسحار. [ اَ حارر / اِ حارر ] (ع اِ) تره ایست که شتر را فربه کند. (منتهی الارب ). اسحارّه .
اسحارلغتنامه دهخدااسحار. [ اِ ] (ع مص ) در سَحَر شدن . بوقت سحر به جائی رفتن . در وقت سحر شدن . (زوزنی ). در وقت سحر شدن و رفتن در آن وقت . (تاج المصادر بیهقی ).
ابوالسحارلغتنامه دهخداابوالسحار. [ اَ بُس ْ س ؟ ] (اِخ ) شاعری عرب . او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).