سدابفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با برگهایش ضخیم، بدبو، آبدار و تلخ، گلهای زردرنگ و دانههای قهوهایرنگ مثلثی که برگ و دانۀ آن در پزشکی به کار میرود؛ پیگن؛ پیغن.
سدابلغتنامه دهخداسداب . [ س ُ ] (اِ) سذاب . سداب ها دسته ای از تیره ٔ سدابیان «روتراسه » هستند و مهمترین نوع آن سداب کوهی «روتا» است دارای برگهای باریک و بسیار متعفن که برای گریزاندن حشرات بکار رود. (گل گلاب ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گیاهی باشد دوایی مانند پودنه ، خوردن آن دفع قوت با
شیدابلغتنامه دهخداشیداب . (اِخ ) نام حکیمی بود،و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان ). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان . شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک . (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان
سپیدآبلغتنامه دهخداسپیدآب . [ س َ/ س ِ ] (اِ مرکب ) از قلع و سرب و روی و توتیا سازندبطریق احتراق و در امراض عین و جایهای دیگر بکار برند و اسپیداج معرب آن است . (انجمن آرا) : اگر هشیار اگر سرمست بودی سپیدآبش چو گل بر دست بودی .<br
سذابلغتنامه دهخداسذاب . [ س َ ] (اِ) تره ای است بسیارسبز و گلش زرد و عصاره ٔ آن مدر بول و حیض و مخفف منی و مسقط جنین . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : از چه شد همچو ریسمان کهن آن سر سبز و تازه همچو سذاب . ناصرخسرو.پر شود معده ترا چون ن
سدابیلغتنامه دهخداسدابی . [ س ُ ] (ص نسبی ) کنایه از سبز رنگ . (غیاث ). برنگ سداب : نام نه چرخ سدابی چون فقع بر یخ نویس گر به بخشش نام دستت نیل و سیحون کرده اند. مجیر بیلقانی .چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینْت نسیم مشک پ
چرخ سداب رنگلغتنامه دهخداچرخ سداب رنگ . [ چ َ خ ِ س ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آسمان . (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان است .
فیغانونلغتنامه دهخدافیغانون . [ ] (معرب ، اِ) به رومی سداب است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سداب شود.
تفسیالغتنامه دهخداتفسیا. [ ت َ ] (معرب ، اِ) صمغ سداب دشتی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). به یونانی صمغ سداب کوهی است . و بعضی گویند صمغ سداب صحرایی . (برهان ). تاپسیا که صمغ سداب کوهی است . ثافیسا. (از ناظم الاطباء). رجوع به ثافسیا شود.
سدابیلغتنامه دهخداسدابی . [ س ُ ] (ص نسبی ) کنایه از سبز رنگ . (غیاث ). برنگ سداب : نام نه چرخ سدابی چون فقع بر یخ نویس گر به بخشش نام دستت نیل و سیحون کرده اند. مجیر بیلقانی .چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینْت نسیم مشک پ
حسدابلغتنامه دهخداحسداب . [ ح َ ] (اِخ ) از رستاق طبرش (تفرش ، طبرس ) همدانی و اصبهانی . (تاریخ قم ص 121).