سررشته دارلغتنامه دهخداسررشته دار. [ س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) منصبی از مناصب محاسباتی در دوره ٔ قاجاریه . نوعی از محاسبین . یکی از مراتب حسابداران . || صاحب خبرت و بصیرت .
سررشتهلغتنامه دهخداسررشته . [س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مقصود. (آنندراج ) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان ). || چاره ٔ کار و تدبیر مطلب . (رشیدی ). آگاهی . خبرت . بصیرت . علم . (یادداشت مؤلف ) : چو این کار
سررشته داریلغتنامه دهخداسررشته داری . [ س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) شغل سررشته دار. || (اِ مرکب ) نام اداره ای است در وزارت جنگ که محاسبات اموال و اجناس و خرید و فروش وزارت جنگ با اوست .
رقم نویسلغتنامه دهخدارقم نویس . [ رَ ق َ ن ِ ] (نف مرکب ) رقم نویسنده . مطلق نویسنده یا کاتب فرمان و حساب و اعداد و جز آن و از مناصب درباری بوده است : آنچه را باید رقم صادر شود از قرار یادداشت به مسوده ٔ واقعه نویس رقم نویسان توابین واقعه نویس قلمی می نمایند. (تذکرةالملوک
فهرست نویسلغتنامه دهخدافهرست نویس . [ ف ِ رِن ِ ] (نف مرکب ) فهرست نویسنده . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه فهرست کتب یا مطالب را تهیه و تدوین کند. || مأمور دولت که به نوشتن فهرست اسامی موظف بود. (فرهنگ فارسی معین ) : میرزا محمدعلی سررشته دار و فهرست نویس خزانه ٔ نظام . (مرآةالب
استادفرهنگ فارسی معین( اُ ) [ په . ] (اِ. ص .) = اوستاد. اوستا. استا: 1 - آموزنده ، معلم ، آموزگار. 2 - مدرس دانشگاه ها. 3 - حاذق ، ماهر، سررشته دار در کاری ، چیره دست . ؛~ علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه . ؛ ~چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند. 4 - خط یا نقطه یا سطحی که آن را مأخذ کار قرار دهند، الگو،
سررشتهلغتنامه دهخداسررشته . [س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مقصود. (آنندراج ) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان ). || چاره ٔ کار و تدبیر مطلب . (رشیدی ). آگاهی . خبرت . بصیرت . علم . (یادداشت مؤلف ) : چو این کار
سررشتهلغتنامه دهخداسررشته . [س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مقصود. (آنندراج ) (انجمن آرا). کنایه از مدعا و مقصود. (برهان ). || چاره ٔ کار و تدبیر مطلب . (رشیدی ). آگاهی . خبرت . بصیرت . علم . (یادداشت مؤلف ) : چو این کار